دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

کورش کبیر کسی که به کلمه مرد معنا بخشید

مطالبی در مورد کوروش کبیر که این مطالب را به علت دلایلی در هیچ کتابی پیدا نمیشه


من در طول مدت عمر خود هر آرزویی که داشتم برآورده شد ، دست به هر کاری که زدم پیروز شدم . دوستان و یارانم از تدبیر من برخوردار بودند . دشمنانم جملگی فرمانم را با رقبت گردن نهادند . قبل از من وطنم سرزمین کوچک و گمنامی بود که هر سال مورد تاخت و تاز و تجاوز قرار میگرفت و حالا درآستانه مرگ من ، آنرا بزرگترین و مقتدرترین و شریف ترین کشور آسیا به دست شما میسپارم . من به خاطر ندارم در هیچ جهادی برای عزت ، سربلندی و کسب افتخار برای ایران زمین مغلوب شده باشم . جمله آرزوهایم برآورده شد و سیر زمان پیوسته به کام من بود . اما از آنجا که از شکست در هراس بودم ، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم . حتی در پیروزیهای بزرگ خود ، پا از اعتدال بیرون ننهادم . حال که مرگ من نزدیک است خود را بسی خوشبخت میدانم زیرا : فرزندانی که خداوند بر من عطا فرمود همگی سالم و در عین حال عاقل هستند و وطنم ایران از همه جهات مقتدر و باشکوه می باشد و آیندگان مرا مردی خوشبخت و کامیاب خواهند شمرد . من پیوسته معتقد هستم که روح انسان پس از خروج از کالبد خاکی ، محو و فناپذیر نمی گردد . مرگ چیزی است شبیه به خواب . در مرگ است که روح انسان به ابدیت می پیوندد و چون از قید و علایق آزاد میگردد به آتیه تسلط پیدا میکند و همیشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنین بود که من اندیشیدم به آنچه که گفتم عمل کنید و بدانید که من همیشه ناظر شما خواهم بود ، اما اگر این چنین نبود آنگاه ازخدای بزرگ بترسید که در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست . از کژی و ناروایی بترسید .اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت ، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید ، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد . من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم . نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود . دیگر بس است ، پس از مرگ بدنم را مومیای نکنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید . زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد . چه افتخاری برای انسان بالاتراز اینکه بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود .
=============================================
فرزندم هرگز آفریدگار هستی را از یاد مبر . زیرا که جهان آفرین همواره نه تنها هنگام سرافرازی و نیک بختی بلکه در هنگام نیاز و تنگی شایسته ستایش است . همچنین در رفتار با دوستان چه در تنگی و چه در گشایش و فراخی نباید آنها را فراموش نمود . همان سان که هر کسی برای بر آوردن نیازهای خانواده خود کوشا است - پادشاه هم باید نیازهای مردمان و کشورش را پیش بینی نماید و همواره در برابر پیشامدهای ناگهانی آمادگی و پس انداز داشته باشد تا در آن هنگام ناتوان نماند فرمانروایان برای تلاش در راه آبادانی کشور و فراهم کردن آسایش و آسودگی برای مردم هستند نه مردم برای افزایش و گسترش دارایی برای فرمانروایان . آنجا که در نهاد هر کس همواره منش نیک و منش بد در ستیز است بکوش تا منش نیک در درونت فزاینده شود و منش بد کاهنده باشد . زیرا که بهترین هستی از آن نیک اندیشان است . هرگز آنچه را که به درستی نمیدانی و نتوانی به کسی نوید مده که از مژده دادن تو ناامید شوند . با شکست خوردگان با مدارا رفتار کن آنگونه که هرگز به جان و هستی شکست خوردگان دست درازی نشود . سپاهیان باید از مهربانی تو خشنود باشند تا دوستی آنها همراه با مهر آمیخته باشد نه آنکه از ترس تو را فرمانبرند . همیشه باید فرماندهان پیش از آفند و پدافند با یکدیگر همپرسی داشته باشند و رای زنی کنند تا با اندیشه نیک بهترین راه را برگزینند و هرگز نباید خودخواهی و خودسری را به خود راه دهی . ( لازم به ذکر من شخصا سند تاریخی این وصیت نامه را ندیده ام و این متن را در چند سایت تاریخی مشاهده نمودم ولی از آنجایی که متن آن دقیقا خصوصیات پادشاهان گذشته را نشان میدهد و تناقضی ندارد آنرا در اینجا ذکر کردم ) .
 

 

 

کوروش پس از تاسیس یک حکومت بزرگ، شامل ممالک متمدن و نیرومند شرق نزدیک و میانه، و تامین حیثیت و افتخاری بزرگ برای خود و اعقاب خویش، در سال 520 قبل از میلاد پس از 70 سال عمر در کمال عزت و نیکنامی درگذشت. تقریبا" تمام مورخان و سیاحان و خاورشناسان از این مرد به نیکی یاد کرده اند.


هرودوت کوروش را پدری مهربان و رئوف می داند که برای رفاه مردم کار می کرد. وی می نویسد : "کوروش پادشاهی بود ساده، جفا کش، بسیار عالی همت، شجاع و در فنون جنگ ماهر، که ایالت کوچک فارس را یک مملکت بزرگ نمود. مهربان بود و با رعایا سلکوک مشفقانه و پدرانه می نمود. بخشنده، خوشمزاج و مودب بود و از حالت رعیت آگاهی داشت."

در جایی دیگر او را آقای تمام آسیا می خواند و می نویسد : "هنگام پادشاهی کوروش و کمبوجیه قانونی راجع به باج و مالیات وضع نگردیده بود، بلکه مردمان هدایا می آوردند. تحمیل باج و مالیات در زمان داریوش معمول گردید، لذا پارسیان می گفتند که داریوش تاجر، کمبوجیه آقا و کوروش پدر بود. اولین را به آن جهت که سود طلب بود، دومین را چون سختگیر و با نخوت بود و سومین (کوروش) را به واسطه اینکه ملایم و رئوف بود و همیشه خیر و خوبی ملت را هدف قرار می داد، پدر می خواندند."

گزنفون می نویسد : "او سطوت و رعب خود را در تمام روی زمین انتشار داد، بطوری که همه را مات و مبهوت ساخت. حتی یکنفر هم جرات نداشت که از حکم او سرپیچی کند و نیز توانست دل مردمان را طوری برخود کند که همه میخواستند جز اراده او، کسی بر آنها حکومت نکند."

همین مورخ در مطلبی دیگر می آورد که : "کوروش خوش قیافه، خوش اندام، جوینده دانش، بلند همت، با محبت و رحیم بود. شداید و رنج ها را متحمل می شد و حاضر بود با مشکلات مقابله کند ... کوروش دوست عالم انسانیت و طالب حکمت و قوی الاراده، راست و درست بود ... باید اذعان نمود که کوروش تنها یک فاتح چیره دست نبود، بلکه رهبری خردمند و واقع بین بود و برای ملت خود پدری مهربان و گرانمایه به شمار می رفت."

ریچار فرای معتقد است که : "یک صفت دوران حکومت کوروش همانا اشتیاق به فراخوی ها و سنت های مردم فرودست و فرمانبر شاهنشاهی و سپاسداری دین و رسم های ایشان و میل به آفریدن یک شاهنشاهی آمیخته و بی تعصب بود. صفت دیگرش ادامه سازمانها و سنت های شاهان گذشته یعنی مادها بود. با این تفاوت که فقط کوروش جانشین استیاک گشته بود. چرا که بیگانگان شاهنشاهی هخامنشیان را همان شاهنشاهی مادی و پارسی می دانستند."

همچنین خاورشناسان بسیار دیگری راجع به کوروش نظر داده اند که بیان همه آنها خارج از حوصله این مطلب است. در اینجا به یک نکته مهم می پردازیم و آن اینکه مولانا ابولکلام آزاد، ضمن تفسیر چند آیه از سوره کهف معتقد است که ذولقرنین در آیات قرآنی اشاره به همان کوروش هخامنشی است.

نکته جالب دیگر آنکه در آرامگاه کوروش کبیر این عبارت نوشته شده است : "ای انسان هر که باشی و از هر کجا که بیایی، زیرا که می دانم خواهی آمد، من کوروش هستم که برای پارسیان این دولت وسیع را بنا کردم. پس بدین مشتی خاک که تن من را می پوشاند رشک مبر

پلوتارک از دیگر مورخین در این باره می نویسد که : "اسکندر پس از حمله و خواند این جملات بسیار متاثر شد و چون دید که درب آرامگاه کوروش را گشوده اند و تمام اشیاء گرانبهایی را که با او دفن شده است ربوده اند، دستور داد تا مرتکب را بکشند
 

 

دکلمه سودای عشق


نیمه شب آواره و بی حس و حال              در سرم سودای جامی بی زوال
پرسه ای آغاز کردم در خیال                    دل به یاد آورد ایام وصال
از جدایی یک دوسالی می گذشت            یک دوسال از عمر رفت و برنگشت
دل به یاد آورد اول بار را                          خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی و آن اسرار را                        آن دو چشم مست آهو وار را
همچو رازی مبهم و سر بسته بود              چون من از تکرار، او هم خسته بود
آمد و هم آشیان شد با من او                  هم نشین و همزبان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد با من او       ناتون بود و توان شد با من او
دامنش شد خوابگاه خستگی                  اینچنین آغاز شد دلبستگی
***
وای از آن شب زنده داری تا سحر             وای از آن عمری که با او شد به سر
مست او بودم ز دنیا بی خبر                   دم به دم این عشق می شد بیشتر
آمد و در خلوتم دمساز شد                    گفت و گوها بین ما آغاز شد
گفتمش در عشق پابرجاست دل             گر گشایی چشم دل زیباست دل
گر تو زورق بان شوی دریاست دل            بی تو چون شام بی فرداست دل
دل ز عشق روی تو حیران شده              در پی عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدان                 من تو را بس دوست می دارم بدان
شوق وصلت را به سر دارم بدان              چون تویی مخمور، خمارم بدان
با تو شادی می شود غمهای من            با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده          دل به جادوی دلت افسون شده
جز تو هر یاری به دل مدفون شده            عالم از زیباییت مجنون شده
***
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش             طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود              بهر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود                     همچو عشقم هیچ گل زیبا نبود             
خوبی او شهره آفاق بود                        در نجابت در نکویی طاق بود
روزگار...
روزگار اما وفا با ما نداشت                     طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت         بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس                حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود                     در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود                  سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست              ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست              بی خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست                  رفت با دلدار دیگر عهد بست
با که گویم او که همخون من است         خصم جان و تشنه خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد           این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد...
***
عاشقان را خودشلی تقدیر نیست          با چنین تقدیر بد تدبیر نیست
از غمش با دود و دم همدم شدم           باده نوش غصه او من شدم
مست و مخمور و خراب از غم شدم        ذره ذره آب گشتم ، کم شدم
آخر آتش زد دل دیوانه را                      سوخت بی پروا پر پروانه را
عشق من از من گذشتی خوش گذر      بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن ز سر               دیشب از کف رفت ، فردا را نگر
آخر این یک بار از من بشنو پند              بر من و بر روزگارم دل مبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود          عشق دیرین گسسته تار و پود
گرچه آب رفته باز آید به رود                 ماهی بیچاره اما مرده بود
***
بعد از این هم آشیانت هر کس است     باش با او ، یاد تو مارا بس است...

دانلود:

http://www.4shared.com/file/129346780/8fcae1c2/Unknown_-_Eshghe_Talkh.html

رفتی و نفهیمدی با رفتنت چی سر من امد

رفتی حالا به کی بگم خیلی دلم تنگه برات

 

عاشقانه

رفتی حالا به کی بگم خیلی دلم تنگه برات

                                      میخوام یه بار ببینمت سر بذارم رو شونه هات

                                      دوست داشتم با گلای سرخ می اومدم به دیدنت

                                      نه اینکه با رخت سیاه چشای سرخ ببینمت

                                      گلو پرپر میکنم سر مزارت

                                      تاابد بارونیه چشمای یارت

                                     رفتی افسوس گل من تو در دل خاک

                                     از تو یادگاریه چشمای نمناک

                                     پاییزغریب و بی درد اونهمه برگ مگه کم بود؟

                                     گل من رو چراچیدی؟گل من دنیای من بود

                                     گلمو ازم گرفتی تک و تنها زیر بارون

                                     حالا که نیستی کنارم میذارم سر به بیابون



.............................

برای تو

می خواهم برای تو بنویسم برای تو که هیچ وقت نیستی که ببینی غم تنهایی و بی کسی ام را 

تو نیستی که ببینی که لحظه ها بدون تو  چقدر سخت میگذرد و و ثانیه ها بدون تو در حال جان سپاری هستند چرا نمی آیی وبه تیرگی شب هایم رنگ نور نمی پاشی کاش بودی ، کاش میدانستی وسعت عشقم را ، کاش می توانستم بدون هیچ ترسی تمام عشقم را به تو فریاد بزنم ولی افسوس که تو نیستی و هیچ خبری از عشق وافرم به خود نداری من تو را می خواهم ، گرمی دستانت را ، هرم نفسهایت را وعطر تنت را من بی هیچ بهانه ایی تو را میخواهم فقط تو را چون تنها تو می توانی .... و دیگر هیچ
ولی او نمیداند که من چقدر دوستش دارم شاید مرا نخواهد با این چه کنم... ه
 


زندگی رو ما میسازیم یا سرنوشت؟

سلام

امروز ۲ سال هست که من وبلاگ دارم نگاه به تاریخ وبلاگ و اولین مطلب تا الان دیدم ۲ سال گذشته نگاهی به قبل انداختم دیدم این دوسال از بدترین روزهای زندگی من بوده البته ۴ ماه اخر  رو قلم بگیریم این همه مدت چیکار کردم چی بدست اوردم؟دیدم به جز خسارت زدن به خودم و بقیه هیچ کار دیگری نکردم این مدت خواستم اونجوری زندگی کنم که مردم دوست میدارن واسه دل مردم زندگی کردم نشستم تا از اسمون واسم بیاد گفتم خدایا اگر خدا هستی و وجود داری واسم منم درست کن چرا  و در چه فکری بودم که از دیدگاه مردم زندگی کردم نمیدونم عجیبه واسم وقتی به گذشته برمیگردم و به حماقت هام نگاهی میندازم از خودم بدم میاد اما خوشحالم که امروز میتونم حماقت های خودمو ببینم امروز میتونم گذشته رو در امروزم بازسازی کنم  دیل کارنگی میگه گذشته رو فراموش کن و اینده رو دفن خوب حرف سنگینی هست اما من دارم سعی میکنم بتونم امروز رو ازنو باسازی کنم با دیدگاهی از گذشته امروز که میتونم اشتباهای دیروز خودمو رو ببینم و به پیروزی امروزم تبدیل کنم سعی میکنم امروز خوب زندگی کنم از دید خودم زندگی کنم دلم رو زنده کنم به دلم بها بدم خوب زندگی کنم به جای اینکه با تغییر دید مردم تغییر کنم سعی میکنم با حرف دلم تغییر کنم خیلی وقت سایه خودم در شب ندیده بودم امروز میبینمش باهاش حرف میزنم دیگه نمیخوام از دید دیگران مهم باشم دوست دارم از دیدگاه خودم مهم باشم حتی اگر کسی بهم سلام نکرد ناراحت نباشم ترجیح میدم خودم به خودم احترام بذارم تا اینکه دیگران احترام بذارن و خودم به خودم توهین کنم یکی از دوستان وقتی بهش گفتم دوست دارم تغییر کنم ولی سخته شاید از پسش بر نیام حرف خیلی خوشکلی بهم زد و امید منو زنده کرد بهم گفت شاید تغییر کردن سخت باشه اما مطمئن باش تغییر نکردن سخت تره یه حرف مسیر زندگی منو عوض کرد من سختی هر دو رو چشیدم اما سختی تغییر در خود انسان با لذتی توام میشه که سختی مسیر رو از بین میبره امروز دارم سعی میکنم خودم رو بشناسم امروز من میفهمم از چه رنگی خوشم میاد از چه غذایی بی انکه بترسم که شاید دیگری خوشش نیاد امروز نقاب نمیزنم و دوست دارم خودم باشم و فیلمی رو کارگردانی نکنم و نویسنده ان رویا و خیال باشه امروز با واقعیت زندگی میکنم اونی که هستم نشون میدم تا اشتباهای خودم رو بیشتر ببینم زندگی من سرشار از دست رفته ها هست یه ورشکسته کامل روحی و روانی اما سعی میکنم خودمو ببخشم و به خودم فرصت جبران بدم زندگی میکنم با خدایی که تا دیروز واسم بیگانه بود و حس میکردم زندگی بی خدا جالب تر هست اما امروز میبینم خدا هست و بده و خواهد بود بلکه اون من بودم که مرده بودم و خدا رو مرده به حساب میاوردم امروز از حق انتخابی که خدا بهم داده  سعی میکنم استفاده کنم هروقت حسی در وجود من چیزی بگه و حس رو به من ببخشه میدونم که خدا داره بامن صحبت میکنه اگر حس کنم میتونم کاری رو شروع کنم و به شغلی یا هدفی برسم باور دارم خدا این توانایی رو به من داده  و میدونه که من میتونم این منم که خودم رو باور دارم یا نه حتی اگر هدف من تسخیر کل جهان باشه امروز به خیلی از حس هایی که بوجود امدن احترام گذاشتم و دیدم که میتونم البته نه دور از حقیقت بلکه همه در راه حقیقت شبهایی اخری که در شیراز هستیم و باید چند سالی رو در  اصفهان بگذرونم نمیدونم چه اتفاق هایی در انتظار من هست اما مطمئن هستم که میتونم اتفاق خوبی رو رقم بزنم میتونم با خدا باشم و گام های بلندی تو زندگیم بردارم دیگه سعی میکنم اگر چیزی از دست دادم بهتر از اون بدست بیارم از احساسات جدا شم و به واقعیت فکر کنم دلم گرفته و حس خوبی دارم اینم از اعجایب درون منه امروز من دیوانه هستم و عاقلانه رفتار میکنم تا دیروز که عاقل بودم دیوانه وار رفتار میکردم

هر ادمی خدای رو زمین هست و توانایی خدا در اون گذاشته تا به هدفش برسه

هدف از درک من میتونه رسیدن به نیازهایی که هر انسان رو به ارامش برسونه و ارامش رو از دیگران نگیره

                                                              شب اخر شیراز

                                     درک شخصی بود و میتونه کاملا اشتباه باشه شما جدی نگیرید

                                                  مسیحا                      


ID:ROXX_MAXX711


صادق هدایت

صادق هدایت در سال 1281 شمسی در تهران، در خانواده اعتضاد الملک هدایت، به دنیا آمد. دوره دبیرستان را در 1303 به پایان برد و یک سال بعد به قصد ادامه تحصیل به بلژیک رفت اما ذوق ادبی او را از ادامه تحصیل در رشته مهندسی بازداشت.

سال بعد به فرانسه رفت و تا 1308 در آنجا ماند. در همین سالهای جوانی به قصد خودکشی خود را به رود "سن" انداخت اما ماهیگیری نجاتش داد و هدایت بعداً شرح این واقعه را در داستان "زنده به گور" نوشت و آن را "یادداشت های یک دیوانه" نام نهاد.

سال بعد از این رویداد به تهران بازگشت و به تالیف و تصنیف آثارش، که در فرانسه آغاز کرده بود، ادامه داد.

در ضمن نویسندگی، اگر چه علاقه ای به شغل دولتی نداشت، به استخدام دولت در آمد. نخست در بانک ملی و بعد در اداره اقتصاد و مدتی بعد در اداره موسیقی کشور مشغول به کار شد. او در این سالها سفری هم به هند کرد و زبان "فارسی میانه" را آموخت. در 1318 به عضویت هیات تحریریه مجله موسیقی درآمد و سرانجام در سال 1320 با سمت مترجمی در هنرکده هنرهای زیبا مشغول شد و تا سال 1329 که به فرانسه رفت و دیگر باز نگشت، در این شغل باقی ماند.

در فرودین 1330 در پاریس، شیر گاز اتاقش را باز کرد و به حیات خود خاتمه داد: فرجامی تلخ که زمینه ساز بحثهای مخالف و موافق درباره او بود و هست .

جملاتی از پائولو کوئلیو:

: جملاتی از پائولو کوئلیو:

دوست داشتن برتر از عشق

دوست داشتن برتر از عشق...

انسانها از دیدگاه شریعتی

 دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است:

دکتر علی شریعتی --- منبع: عاشقونه دات کام

دسته اول ؛ آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند:

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

 

دسته دوم ؛ آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند:

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.

 

دسته سوم ؛ آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند:

آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

 

دسته چهارم ؛ آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هستند:

شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

خدا از دیگاه اوشو

 

 

شهامت داشتن و شادمان بودن دو کیفیتی هستند که زمینه را برای نزول خداوند در تو فراهم می کنند. تو باید شهامت پیشه کنی، زیرا خدا ناشناخته است.آن گاه که تو خدای واقعی را بشناسی، او را از هر چه که درباره اش شنیده ای متفاوت خواهی یافت.حیران خواهی شد. هر چه که درباره خدا شنیده بودی خیالاتی بیش نبوده اند.هیچ شیوه ای برای توصیف خدا وجود ندارد. خدا تعریف ناکردنی و توصیف ناپذیر است. خدا بسیار ناشناخته است. حتی کسانی که او را تجربه کرده اند نمی توانند تجربه شان را برای دیگران بازگو کنند. با معرفت او کر و لال می شوند.
عارف کسی است که با معرفت خدا کر و لال می شود.کسی است که وقتی با حقیقت خدا رو در رو می شود تنها می گوید خدا رازآلود است، خدا یک راز است که در واقع چیزی در مورد او نمی گوید..............

عشق از دیدگاه اوشو

عشق از دیدگاه اوشو:

   عشق ازدیدگاه اوشو  هر گاه از غرور آکنده باشی عشق ناپدید می شود

       هر گاه عشق بورزی آنگاه بالغ شده ای     

       کودک از جنس عشق ساخته شده است     

        به هر چه عشق بورزی همان می شوی        

      عشق هیچ مرگ نمی شناسد  

        زبان قادر به وصف عشق نیست    

چون انسان عشق می ورزد پس خدا هست

شناخت عشق شناخت خدا است   

         عشق در نیستی خانه دارد             

           همه انسانها عاشق به دنیا می آیند                 

   عشق تنها امیدی است که وجود دارد        

             به جز عشق همه چیز نابینا است              

         عشق بزرگترین هدیه خداوند است              

       فقط عشق می تواند انسان را الهی کند          

 

عشق مطلق است و هراس و تردید نمی شناسد

    انسان بدون عشق تاریکی مطلق است

         عشق نخستین گام به سوی کبریاست

          عشق گلی بسیار ظریف و شکننده است

         انسان آنگاه به کمال می رسد که عاشقانه زندگی کند

         عشق یک آینه است

           زندگی رازی است برای عشق ورزیدن

 عشق رقص زندگی است

 

خدا وعشق هم معنا هستند

هیچ دلیلی برای وجود خداوند به جز عشق نیست

عشق رام نشدنی است

  عشق شرط نمی شناسد

 زندگی با عشق همان زندگی با خدا است

 عشق با بخشیدن رشد میکند

چون انسان عشق می ورزد پس خدا هست.....