دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

 





آسمان گرفته


باد زوزه می کشد ....




دعا کن باران نیاید


باران های بی تو


رگبار واژه ی تلخ تنهایی است




سرمای این پاییز


روزی مرا از پا می اندازد


ای کاش باران نیاید ...

 

برگ پاییزم

لیک ، نه به زردی و پریشانی و سرگردانی

من همان سبزه تنم

که تجلی بلوغ عشقت

نفس از من بگرفت ، زرد شدم ، افتادم

با غزل ، رقص کنان

به تمنای شکوهت

تن به خاک آمیختم

تو همان یک نگهت کافی بود!!!

 

پاییـــــــــــــــز ها

تمام خاطرات زیبا

تمام رویاهای شیرین

با بوی عطر تو

در مقابل افکارم خودنمایی میکنند ...

میرقصند

کف میزنند

به رخ میکشند

نبودنت را….


ای کاش از اول در سیاره ایی به جز زمین بودم

هستم اگر چه کمرنگ هر از گاهی در گذشته بیشتر در اینده و از حال بی خبر این است دلیل دیده نشدن من 

زندگی میکنم من هم به نوعی اما اگر بیشتر میخواهی بشنوی آب میخورم زمین تاب میخورم زمین هم میخورم بلند میشوم دستی به سرو رویم میکشم باز به راه خودم ادامه میدهم امشب شهر پر صدا به خواب رفته ارام اهسته در خلوت تنهایی خودم به کذشته سرک میکشم و میبینم جقدر تنها شده ام..............

اصرار زندگی دیگر نمیخواهم و امان از لحظه های سخت تصمیم که یا میروی به فنا یا که میروی به خورشید 

اسمان ها صدایم میکنند اما چه کنم که پاهایم به زمین گیر کرده اند......

ای کاش از اول در سیاره ایی به جز زمین بودم 

قسمت من ناکجا ابادی شد که زمین نام دارد .مریخ را دوست دارم شاید مشتری حداقل میدانم در انجا خریداری داشتم اما زمین نه خریداری نه مشتری اگر هم باشد انجه میفروشند چیزی نیست به جز معرفت که به قیمت ناچیز میفروشند 

میخواهم به مشتری بروم ببینم انجا هم شرافت خریداری و فروش میشود؟

انجا هم مرام و معرفت با دلار معامله میشود؟

اما میدانم هر جا که ادم باشه داستان همین است حتی اگر من تنها باشم چون باور دارم برای تحول یک نفر هم کافیست

کمی دروغ بگو پینوکیو...

کمی دروغ بگو پینوکیو...


دروغهای تو قابل تحمل تر بود !


بخاطر کودکی بود و شیطنت ...


بخاطر این بود که دنیای آدمها را تجربه نکرده بودی که ببینی یک دروغ ، چه ها میکند!


اینجا آدمها دروغشان به بهای یک زندگی تمام می شود !


به بهای یک دل شکستن !


اینجا دروغ ها باعث مرگ عشق و اعتماد می شود !


اینجا آدمها دروغهای شاخ دار می گویند بعد دماغ دراز خود را جراحی پلاستیک می کنند !!

ازعشق بالاتر، دوستی است.

ازعشق بالاتر، دوستی است.

و از دوستی بالاتر ، فهمیدن است.

به عشق کسی نیاز ندارم. به دوستی کسی نیاز ندارم.

نیازمند کسی هستم که مرا بفهمد. مرا با همه بدی هایم.

مرا با همه دارم ها و ندارم هایم. مرا آنگونه که هستم بفهمد

لــ ــوک خــ ــوش شانــ ــس

 

حتی لوک خوش شانس هم

همیشه آخرش تنهایی سمت غروب میرفت....

بـا ایـنـکـه لـــوک بـــود...

بــا ایـنـکـه
خـوش شـانــس بــود !!!

 

 

می گویند : شاد بنویس...!!

می گویند :

 شاد بنویس...!!

نوشته هایت درد دارند...!!

و من یاد مردی می افتم ، که با ویولونش...!!

 گوشه ی خیابان شاد میزد...!!

اما با چشمهای خیس...!!

 

معلم گفت:

معلم گفت : 2 خط موازی هیچگاه بهم نمیرسند

مگر اینکه یکی از آنها خود را بشکند

 گفتم: من که شکستم پس چرا به او نرسیدم؟

معلم لبخند تلخی زد و گفت:

شاید او هم به سوی خط دیگری شکسته شده باشد ....

خندیدیم و گفتم اما من او را ترک نکردم و درک کردم فقط

دیگری از ته کلاس گفت به سلامتی دوستای که چه عشقشون پیششون باشه چه نباشه چشمشون مثل فانوس دریایی این ور و انور نمیچرخه 

و در اخر به سلامتی دوستای که تو مشکلات به جای اینکه ترکمون کنن درکمون کردن

از او آغاز کن

 

وقتی که تنهای تنها می شوی ،

وقتی که دوستانت ، آنها که نیازمند یاریشان هستی درست در حساس ترین

رهایت می کنند وقتی که در دست همانان که پشتوانه و نقطه

پشتگرمی محسوبشان می کردی ، خنجری می بینی ؛

وقتی زیر سنگی که به استواری اش سوگند می خوردی و تکیه گاهش می شمردی ،

ماری خفته می بینی که در تکان حادثه از خواب جهیده است ؛

وقتی که امواج امتحان ، خاشاک دوستی های سطحی را می رباید و لجن متعفن

خودخواهی و منفعت طلبی را عریان می سازد

وقتی که هیچ تکیه گاهی برایت نمی ماند و هیچ دستی خالصانه به دوستی

گشاده نمی گردد یک ملجا و امید و پناهگاه می ماند

که هیچ حادثه ای نمی تواند او را از تو بگیرد

او حتی در مقابل بدی های تو خوبی می آورد و روی زشتی های تو

پرده ی اغماض می افکند اگر بدانی که محبت و اشتیاق او به تو چقدر است

بند بند تنت از هم می گسلد حتماً دانسته ای او کیست

پس چرا در انتها به او برسی ، از او آغاز کن

متاسفم

 


  

خدایا بابت آن روز 



که سرت داد کشیدم متاسفم 



 من عصبانی بودم 



برای انسانی که تو میگفتی 


ارزشش را ندارد و من پافشاری می کردم