خدایا،وقتی جهان هستی با ان عظمتش و ستاره ها
با میلیاردها عبادتشان در محضر تو سر افکنده اند
من چگونه تو را بسرایم؟
خدایا ،خسته ام درمانده در گذره عمر!
راه گریزی برایم نمانده است جز چنگ زدن به رشته پر محبت تو
رهایم مکن
می دانم از کثرت گناهان
عرق شرم از پیشانیم جاری می شود
اما به من گفته اند تو خیلی مهربانی
خدایا،در این تنهایی و در اوج نیاز
بگذار برای تو بمانم و نیازم را برای تو بخوانم
جز راهی که تو نشانم دادی صراط مستقیمی نمی یابم
من غریبه نیستم و ناله هایم با تو از سر حسرت و گناه است
شعرهایت را گم کرده ام و دستانی را که سایبانم بو د ، نمی بینم
تنها پناهم در این وادی وحشت تویی
به اسمانت سوگند می میرم اگر به فریادم نرسی
در این ظلمت، پروانه ی وجودم را به باغ یادت پر می دهم
مرا سیراب کن از مهر بی پایانت