آی آدمای مهربون! واجبه که کمک کنیم٬
فکری برای بستن٬ زخمهای شاپرک کنیم.
واجبه که جلا بدیم٬آبی آسمونی رو٬
وقف پرنده ها کنیم٬دونه ی مهربونی رو٬
دونه ی مهربونی رو.
پیکر ناز نسترن٬بستر سبزه و چمن٬
حیفه! که فرسوده بشه!
حیفه! که فرسوده بشه!
آب زلال چشمه ها٬بارون رحمت خدا٬
حیفه! گل آلوده بشه!
حیفه! گل آلوده بشه!
پاکیهای دنیا رو آلودیم!
اینجور اگه٬بگذره نابودیم!
آی آدما! با ندونم کاریتون!
زندگی رو کشتین و خوشنودین!
زندگی رو کشتین و خوشنودین!
کو؟ کجا رفت٬آسمون آبیمون٬
کو؟ کجا رفت٬برکه ی مرغابیمون.
چرا باید بمیرن از تشنگی؟
ماهیهای٬کوچیک سرخابیمون.
چرا باید بمیرن از تشنگی؟
ماهیهای٬کوچیک سرخابیمون.
دشت اگه صحرا بشه٬قاصدکی نمیمونه!
قصّه ی زندگی رو باز٬چکاوکی نمیخونه!
دشت اگه صحرا بشه٬قاصدکی نمیمونه!
قصّه ی زندگی رو باز٬چکاوکی نمیخونه!
چکاوکی نمیخونه!
به این حجم از اشیا کنید. آیا پیامی در آن مستتر است؟!
بیشتر دقت کنید و از زاویه دیگری نگاه کنید:
باز هم نشد؟!
پس لازم شد که باز، از زاویه دیگری نگاه کنیم!
دیدید؟ چیزی که در ابتدا برای ما بیمعنی بود، در یک زاویه دید خاص، زیبا و هنری و مبتکرانه به نظر میرسد.
وقتی با یک معادله ریاضی کلنجار میروید و نمیتوانید حلش کنید، وقتی در مورد یک معضل اجتماعی اندیشه میکنید و جز فرسایش مفز چیزی حاصلتان نمیشود، زمانی که امکانات و نداشتههای خود را در جهت نیل به هدفتان فهرست میکنید و ناتوان از تصمیمگیری میشوید، در بسیاری از موارد تغییر زاویه دید است که به کمکتان میآید، نه اصرار بر تمرکز بیشتر. حتی خرد جمعی هم اگر نخواهد زاویه دید را تغییر دهد و مصر بر نگریستن از یک زاویه باشد، نمیتواند تصویر مطلوب غایی را ایجاد کند.
اما اطلاعاتی در مورد این پرتره سهبعدی از محمدعلی کلی: این حجم زیبا و ابتکاری به وسیله مایکل کالیش ساخته شده است و متشکل از ۲۵۰۰ کیسه بوکس، ۱۰٫۵ کیلومتر کابل فلزی ضدزنگ و بیش از ۱۱۰۰ متر لوله آلومینیومی است. سه سال طول کشید تا این بنای ۶٫۵ متری ساخته شود.
میشی اینی که من الان هستم
حتما شنیده اید که
می گویند " اگر فلان کار را نکنم ، از زن کمترم "
و نمونه های دیگری که نشان دهنده برتری مطلق جنس
مرد بر زن است . انگار آقایان یادشان رفته که
انتخاب جنسیت دست خودشان نبوده و خیلی راحت امکان
داشته در هنگام تولد دختر به دنیا بیایند ! بدتر
از همه آن که زنان هم خودشان را قبول ندارند و از
زن های بسیاری شنیده ام که می گویند : " قول
مردانه می دهم " یعنی زن حرفش اعتباری ندارد و
قولی که می دهد حتما باید اسم مردانه رویش باشد و
گرنه باد هواست !
مرد یا زن
شدن به اراده خودمان نبوده ولی خوب یا بد بودنمان
تا حد زیادی دست خودمان است . البته مقداری از آن
هم ارثی و ذاتی است که به آن کاری ندارم . من به
خوبی از کاستی ها و نقاط ضعف خانم ها و همچنین
آقایان آگاهم ولی جمله های توهین آمیز ابتدای مطلب
را نمی توانم بپذیرم . هیچ کس کامل نیست و مرد
بودن یا زن بودن به تنهایی برتری یا ضعف محسوب نمی
شود . هر کس درصد خوبی هایش بیشتر از بدی هایش
باشد آدم خوبی است و مرد و زن هم ندارد . مرد باید
مرد باشد و زن هم باید زن باشد .
چه بسیار
مردانی که در برابر سودی اندک شرافت و انسانیت خود
را می فروشند و چه بسیار زنانی که با وقار و شخصیت
برجسته خویش جایگاهی بلند می یابند .
نقاب ها
اگر از چهره بیفتد دستمان رو می شود
چون سرو سرافراز چمن بی ثمرم کن
آثار من آتش بزن و بی اثرم کن
دیگر زهنر خسته شدم بی هنرم کن
تا کی غم آزادگی واین همه خسران
من ماندم وتنها دلی از کرده پشیمان
انصاف و مروت که در این دوره ما نیست
بیداد به حدی است که انگار خدا نیست
در طینت این خلق حسدجوی صفانیست
در خانه دین سوختگان قبله نما نیست
بااینهمه خود بینی ما کیست خدا بین
ظلمتکده شد سینه این خلق خطابین
افزون طلبی دامن پرهیز بسوزد
صد ملک از این برق شررخیز بسوزد
ایمان چوبشد کاخ شرف نیز بسوزد
زین آتش بی حوصله هر چیز بسوزد
این هدیه نو خیمه بی سقف وستون بود
سر چشمه سرگشتگی نسل کنون بود
با پیر، جوان را سخن تند نه تنهاست
عصیان کنون موج خروشنده دریاست
زین ابرسیه برق جهان سوزهویداست
در آیــنه چشم زمــان زلــزله پیدا سـت
خودسوزدونسلی که زهم دور چنینند
در فـاصله فکر چو قطبین زمین اند
عهدیست پی افکنده ز رفتار جوانان
ابلیس ستایشگر کردار جوانان
رقص است گذرنـامه افـکار جوانان
کو آنکه کند رخنه به پندار جوانان
که ای زاده امروز چه قصدیست شمارا
فردا چو رسد خود پــدرانید خـــدا را
رقص نو و جیغ نو و نقاشی نو بین
بیتل گری ومستی و عیاشی نو بین
نقد ادبیات به فحا شی نو بین
درروح جوان حاصل سم پاشی نو بین
نو میوه فرهنگ تجارت زده این است
وین پیشکشی ها همه از غرب زمین است
داروی هنر گرچه شفا بخش روان است
این گونه هنرها که سراپا هیجان است
موسیقی امروز یکی پتک گران است
گویی که پی کوفتن مغز جهان است
این است اگر نقش هنر وای هنرمند
دنیای عجیبی شده دنیای هنرمند
از تیغ سخن جوهر تأثیر گرفتند
وان جاذبه شعر به تذویر گرفتند
ازمرد سخنور جگر شیر گرفتند
وان گنج هنر از وطن پیر گرفتند
نوجوی کهن سوز بدین لکنت گفتار
در واقعه از باد زند سنگر پیکار
تدبیر نماندست مدیران جهـــان را
تا چاره کند شورش این نسل جوان را
گیتی همه بیمار و طبیبان جهــان را
اندیشه به جایی نرسد این سرطان را
امروز در این دشت جنون قافله بان کو؟
افســـارکش قافله نسل جوان کو؟
سرمایه که در خدمت جهل است وتباهی
سرمــایه گـذاران پی تکثیر منــاهی
بر دامن هر راهبه صد لکه سیاهی
دود سیه کفر ز مه تا دل ماهی
طوفان دگر باید ونوح دگری نیز
کزپا فکند فتنه این عهد بلا خیز
دانش که در او حکمت صاحبنظری بود
افسوس که در خدمت سودایگری بود
یر هم زن آرامش روح بشری بود
تنها اثر سالم او بی اثری بود
درقلب تمدن بنــگر خون توحش
فرهنگ مگویید که معجون توحش
جمعی پی تحقیق بلای سرطانند
جمع دگری خود سرطانهای زمانند
یک دسته دل ساده پی مسکن ونانند
یک قوم شکمباره پی بلع جهانند
زین بیش ادب نیست در این فاجعه کنکاش
ای سنگ ترازوی فضیـلت ، تو خجل باش
آن زندگی ساده دیرین چه بدی داشت
آسودگـی فکـری دیـرین چه بدی داشت
فرزند و پدر یکدل و یک دین چه بدی داشت
وان عاشقی و بوسه شیرین چه بدی داشت
این علم عجب دشمن سرسخت بشر بود
ای کاش که این عصر اتم عصر هجربود
نسل بشر امروز نداند به چه کاراست
چون نقطه پرگار به سرگیجه دچار است
با آنکه بر افکار فلک سیره سوار است
خون ریزتر از قوم سبک مغز تاتاراست
خود سوخته نسلی که زهر در به شتاب است
لب تشنه به هر سوی کند روی سراب است
در اصل مقصر همه پیران جهانند
کاینسان همگی بی خبر از جبر زمانند
خود رأی وخود آرای تر ازهر چه جوانند
غافل که قلوب دگران در ضربانند
هر چیز که در دیده این قوم عظیم است
در دایره قشری افـکار قدیم است
از نسل جوان هیچ نپرسند که چه گویند
وین ره که به مقصد نرسد بهرچه پویند
کاینان که چو طوفان همه در تندی خویند
جوشند وخروشند و بخوا هند و بجویند
اما نه سعادت دل سرگشته خود را
حسرت کشی عمر هدر رفته خود را
بیچاره منم من که نه از آن و نه اینم
مابین دو نسلم که چنین فاصله بینم
در محضر پیران همه جا خاک نشینم
وز نسل جوان ناظـر اطـوار نوینـم
سرگیجه من بیشتر از هردو گروه است
اندیشه مگو در سر من گردش کوه است
در حیرتم این جمع پراکنده چه خواهد
سوزد به چه امید ز سازنده چه خواهد
این خفته وحشت زده زآینده چه خواهد
تاگردش این چرخ شتابنده جه خواهد
هرچند نگارنده تاریخ به گوش است
بازیگر فردای زمان سخت خموش
رو به تو سجده می کنم دری به کعبه باز نیست
بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست
به هر طرف نظر کنم نماز من نماز نیست
مرا به بند می کشی از این رهاترم کنی
زخم نمی زنی به من که مبتلاترم کنی
از همه توبه می کنم بلکه تو باورم کنی
قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد
تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد
عذاب می کشم ولی عذاب من گناه نیست
وقتی شکنجه گر تویی شکنجه اشتباه نیست
دختری را که در تصویر می بینید ، کتی کرکپاتریک نام دارد؛ کتی 21 ساله به همراه نامزد 23 ساله خود نیک برای جشن عروسی شان آماده می شوند.
این عکس تنها چند دقیقه قبل از مراسم عروسی این دو جوان ، در روز 11 ژانویه 2005 گرفته شده است.
کتی مبتلا به سرطان است و بیماری وی در بدترین وضعیت خود قرار دارد؛ وی مجبور است هر روز ساعاتی زیر نظر پزشک و دستگاه های مخصوص قرار بگیرد. در این عکس ، نیک منتظر است تا کتی یکی دیگر از شیمی درمانی هایش به پایان برساند.
کتی
علیرغم تمام درد و رنج ناشی از بیماری سرطان ، ضعف بدنی ، شوک های ناشی از
تزریق پی در پی مورفین ، قصد دارد مراسم عروسی خود را بدون هیچ عیب و نقصی
برپا کند . وی به خاطر بیماری اش همیشه در حال کاهش وزن است ، به همین
خاطر مجبور شد هر چه به روز عروسی اش نزدیک تر می شود ، لباس عروسی اش را
کوچک تر و کوچک تر کند.
وی مجبور بود در طول مراسم عروسی اش کپسول تنفسی اش را به دنبال خود داشته باشد . در این تصویر پدر و مادر نیک را می بینید.
آنها از اینکه می بینند پسرشان با عشق دوران دبیرستان خود ازدواج می کند بسیار خوشحال هستند.
کتی در ویلچیر خود نشسته و به ترانه ای که نیک و دوستانش می خوانند گوش می دهد.
طی مراسم عروسی ، کتی مجبور می شد برای لحظاتی استراحت کند. او به خاطر ضعف و درد نمی توانست به مدت طولانی بایستد.
کتی تنها پنج روز بعد از مراسم عروسی اش فوت کرد. دیدن زنی که علیرغم بیماری سرطان و آگاهی به عمر کوتاه مدت اش ، ازدواج می کند و تمام مدت لبخند بر لب دارد ما را به این فکر می برد که خوشبختی دست یافتنی است ، مهم نیست چقدر دوام می آورد.
اگه از پرنده پرواز رو بگیرن چی می مونه
اگه از نغمه ساز آواز رو بگیرن چی می مونه
این صدای خسته من خبر از یه دنیا درده
روز مرگ صاحبش رو دل من بهونه کرده
خوندنم فقط بهونست که بدونی زنده هستم
همیشه با این بهونه کمر غم رو شکستم
این صدای خسته من خبر از یه دنیا درده
روز مرگ صاحبش رو دل من بهونه کرده
خوندنم فقط بهونست که بدونی زنده هستم
همیشه با این بهونه کمر غم رو شکستم
حالا که قفس شکسته قفسی دیگه نسازیم
نباید مثل گذشته روی نعش هم بتازیم
خیلی سخته بکشه درد اما با زبون بسته
مگه می شه کرد پرواز با پر و بال شکسته
نمیدونم کیه اینجا میکنه ما رو زهم دور
پنجره ها رو نبندیم بزاریم بتابه باز نور