دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

 


برف میبارد...


از پشت پنجره های بخار گرفته به نمایش می نشینم ...


مورب و عمود و گاهی افقی میریزد


بر روی کاجهای پیر حیاط


اینجا...


کلاغها رفته اند ،


رازهای غم انگیز این شهر را نیز با خود برده اند !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد