دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

پرنده ای که از نیزارهای خزانی گذشته است

 

 

 

پرنده ای که از نیزارهای خزانی گذشته است
دیگر دیده به دست این بادهای بی هر کجا
نخواهد داشت
البته ما هم
از این حرفهای عاشقانه بسیار شنیده ایم
حقیقت این است
پرنده ای که به اعتماد یکی پیاله ی آب
آمده بود
میان این همه خانه این همه خواب
هیچ ایوان روشنی از رویای آدمی ندید

نظرات 2 + ارسال نظر
سینا دوشنبه 11 بهمن 1389 ساعت 02:08 http://morghsahar.blogsky.com

با درود
از این جمله وبلاگت خیلی خوشم اومد باحال است
من کسی نیستم ،توکیستی؟؟؟اگر توهم مانندمن کسی نیستی ،مایک زوج میشویم .مبادا این راز را باکسی درمیان نهی ،ماراتبعید خواهند
بسیار زیبا است

نهئ شنبه 16 بهمن 1389 ساعت 21:36 http://kim.takbarg.ir

عالیه گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد