و من همچنان سوار بر کشتی روزگار در اقیانوس عشق می رانم آن قدر غرق ابهام عشقم که هر چه از اقیانوس می نوشم معنی عشق را نمی یابم.شب مرا به دست روز می سپارد و من هیچ از عشق نیافته ام.من حتی قطره ای از عشق را درک نکرده ام.شاید اگر همسفر ماهیان اقیانوس عشق شوم بتوانم آن را بفهمم.هر برق پولک ماهی می تواند جرعه ای از عشق را نشانم دهد.حالا من غرق در اقیانوسم.نبض من با نبض خیس اقیانوس هم صدا شده و حالا عشق را به راحتی جان سپردن به برق یک پولک ماهی حس می کنم.آری بهای عشق تنها غرق شدن است.