سلام به مصرف کننده مواد
سلام دوست عزیزی که فکر میکنی کسی حرفی با تو نداره
میدونم حس میکنی اینجا تبلیغ مواد جدید هست اره درست امدی یه مواد جدید خیلی جدیده نشئگی بالا قیمت رایگان اسم مواد پاکی هست
مواد دیگه هم هست قیمت توش هست اشک توش هست اونم چه اشکی امیدوارم چشم هیشکی بهش نخوره اشک مادر پدر و خانواده ما نداریم
پاکی ارزش داره بارون میاد میتونی لذت دیدن بارون رو داشته باشی میتونی اشک مادر نبینی میتونی به پدرت سرتو بالا بگیر میتونی به خانواده بگی سرت بالا بگیر اونی که شبا واسش بیدار بودی حالا بهش افتخار کن
اگر مواد میزنی اگر حس میکنی اخر دنیا رسیدی سرت بالا بگیر بگو خدایا کمکم کن میخوام از تو نیرو بگیرم مطمئن باش خدا از مادرت مهربون تره........
واسه چند ساعت نشئگی حاظر شدی چه کاری بکنی؟اشک خانواده در بیاری؟ارزش داشت؟
پس اون خدایی که تورو بوجود اورد چه سختی کشید حالا همه اینا بشه امید و انگیزه توکل به خدا بیا واسه خودت مواد رو بذار کنار مهم نیست چی از دست دادی مهم اینکه تو میخوای مواد نزنی
مواد اخری نداره هرچی داشته باشی ازت میگیره مطمئن باش
خوشا مرغی که قفس ندیده باشه وز ان خوش تر مرغی که از قفس پریده باشه
حرف زیاد دارم اما نمیدونم چی بگم
امید به روزی که مصرف کننده ایی نباشه و مخصوصا جوانان ایران زمین
ایرانی های که لایق بهترین ها هستن
نذارین با مصرف مواد دیگران برای شما تصمیم بگیرن
مواد مصرف نکنین
با تشکر مسیحا
یه نفر خوابش میاد و واسه ی خواب جا نداره
یه نفر یه لقمه نون برای فردا نداره
یه نفر می شینه و اسکناساشو می شمره
می خواد امتحان کنه که تا داره یا نداره
یه نفر از بس بزرگه خونشون گم می شه توش
اون یکی اتاقشون واسه همه جا نداره
بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره
انتخابم می کنه ، پولشو اما نداره
یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه
اون یکی مداد برای آب و بابا نداره
یکی ویلای کنار دریاشون قصره ولی
اون یکی حتی تو فکرش آب دریا نداره
یکی بعد مدرسه توپ چهل تیکه می خواد
مامانش میگه اینا گرونه اینجا نداره
یه نفر تولدش مهمونیه ، همه میان
یکی تقویم واسه خط زدن رو روزا نداره
یکی هر هفته یه روز پزشکشون میاد خونش
یکی داره می میره ، خرج مداوا نداره
یکی انشاشو می ده توی خونه صحیح کنن
یکی از بر شده درد و ، دیگه انشا نداره
یه نفر خوابش میاد و واسه ی خواب جا نداره
یه نفر یه لقمه نون برای فردا نداره
یه نفر می شینه و اسکناساشو می شمره
می خواد امتحان کنه که تا داره یا نداره
یه نفر از بس بزرگه خونشون گم می شه توش
اون یکی اتاقشون واسه همه جا نداره
بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره
انتخابم می کنه ، پولشو اما نداره
یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه
اون یکی مداد برای آب و بابا نداره
یکی ویلای کنار دریاشون قصره ولی
اون یکی حتی تو فکرش آب دریا نداره
یکی بعد مدرسه توپ چهل تیکه می خواد
مامانش میگه اینا گرونه اینجا نداره
یه نفر تولدش مهمونیه ، همه میان
یکی تقویم واسه خط زدن رو روزا نداره
یکی هر هفته یه روز پزشکشون میاد خونش
یکی داره می میره ، خرج مداوا نداره
یکی انشاشو می ده توی خونه صحیح کنن
یکی از بر شده درد و ، دیگه انشا نداره
یه نفر می ارزه امضاش به هزار تا عالمی
یکی بعد عمری رنج و زحمت امضا نداره
تو کلاس صحبت چیزی می شه که همه دارن
یکی می پرسه آخه چرا مال ما نداره
یکی دوس داره که کارتون ببینه اما کجا
یکی انقد دیده که میل تماشا نداره
یکی از واحدای بالای برجشون می گه
یکی اما خونشون اتاق بالا نداره
یکی جای خاله بازی کلاس شنا می ره
یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره
یکی پول نداره تا دو روز به شهرشون بره
یکی طاقت واسه ی صدور ویزا نداره
یکی فکر آخرین رژیمای غذاییه
یکی از بس که نخورده شب و روز نا نداره
یکی از بس شومینه گرمه می افته از نفس
یکی هم برای گرمای دساش ها نداره
دخترک می گه خدا چرا ما .... مادرش می گه
عوضش دخترکم ، او خونه لیلا نداره
یه نفر تمام روزاش پر رنج و سختیه
هیچ روزیش فرقی با روزای مبادا نداره
یکی آزمایش نوشتن واسش ، اما نمی ره
می گه نزدیکیای ما آزمایشگا نداره
بچه ای که تو چراغ قرمزا می فروشه گل و
مگه درس و مشق و شور و شوق و رؤیا نداره
یه نفر تمام روزا و شباش طولانیه
پس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره
یاد اون حقیقت کلاس اول افتادم
دارا خیلی چیزا داره ولی سارا نداره
راستی اسمو واسه لمس بهتر قصه می گم
ملیکا چه چیزایی داره آه رعنا نداره ؟
بعضی قلبا ولی دنیایی واسه خودش داره
یه چیزایی داره توش که توی دنیا نداره
همیشه تو دنیا کلی فرق بین آدما
این یه قانون شده و دیروز و حالا نداره
خدا به هر کسی هر چیزی دلش می خواد بده
همه چی دست اونه ، ربطی به شعرا نداره
آدما از یه جا اومدن ، همه می رن یه جا
اون جا فرقی میون فقیر و دارا نداره
کاش یه روزی بشه که دیگه نشه جمله ای ساخت
با نمی شه ، با نمی خوام ، با نشد ، با نداره...
حکایت «چوپان دروغگو» به روایت احمد شاملو
کمتر کسی است از ما که داستان «چوپان دروغگو» را نخوانده یا نشنیده باشد. خاطرتان
باشد این داستان یکی از درسهای کتاب فارسی ما در آن ایام دور بود. حکایت چوپان
جوانی که بانگ برمیداشت: «آی گرگ! گرگ آمد» و کشاورزان و کسانی از آنهایی که در آن
اطراف بودند، هر کس مسلح به بیل و چوب و سنگ و کلوخی، دوان دوان به امداد چوپان
جوان میدوید و چون به محل میرسیدند اثری از گرگ نمیدیدند. پس برمیگشتند و ساعتی
بعد باز به فریاد «کمک! گرگ آمد» دوباره دوان دوان میآمدند و باز ردی از گرگ
نمییافتند، تا روزی که واقعا گرگها آمدند و چوپان هر چه بانگ برداشت که: «کمک»
کسی فریاد رس او نشد و به دادش نرسید و الخ
«احمد شاملو» که یادش زنده است و زنده ماناد، در ارتباط با مقولهای، همین داستان
را از دیدگاهی دیگر مطرح میکرد. میگفت: تمام عمرمان فکر کردیم که آن چوپان جوان
دروغ میگفت، حال اینکه شاید واقعا دروغ نمیگفته. حتی فانتزی و وهم و خیال او هم
نبوده. فکر کنید داستان از این قرار بوده که: گلهای گرگ که روزان وشبانی را بی هیچ
شکاری، گرسنه و درمانده آوارۀ کوه و دره و صحرا بودند از قضا سر از گوشۀ دشتی
برمیآورند که در پس پشت تپهای از آن جوانکی مشغول به چراندن گلهای از خوش
گوشتترین گوسفندان وبرههای که تا به حال دیدهاند. پس عزم جزم میکنند تا هجوم
برند و دلی از عزا درآورند. از بزرگ و پیر خود رخصت میطلبند. گرگ پیر که غیر از آن
جوان و گوسفندانش، دیگر مردان وزنان را که آنسوترک مشغول به کار بر روی زمین کشت
دیده میگوید: میدانم که سختی کشیدهاید و گرسنگی بسیار و طاقتتان کم است، ولی
اگر به حرف من گوش کنید و آنچه که میگویم را عمل، قول میدهم به جای چند گوسفند و
بره، تمام رمه را سر فرصت و با فراغت خاطر به نیش بکشید و سیر و پر بخورید، ولی به
شرطی که واقعا آنچه را که میگویم انجام دهید. مریدان میگویند: آن کنیم که تو
میگویی. چه کنیم؟ گرگ پیر باران دیده میگوید: هر کدام پشت سنگ و بوتهای خود را
خوب مستتر و پنهان کنید. وقتی که من اشارت دادم، هر کدام از گوشهای بیرون بجهید و
به گله حمله کنید؛ اما مبادا که به گوسفند و برهای چنگ و دندان برید. چشم و
گوشتان به من باشد. آن لحظه که اشاره کردم، در دم به همان گوشه و خفیهگاه برگردید
و آرام منتظر اشارت بعد من باشید.گرگها چنان کردند. هر کدام به گوشهای و پشت
خاربوته و سنگ و درختی پنهان. گرگ پیر اشاره کرد و گرگها به گله حمله بردند. چوپان
جوان غافلگیر و ترسیده بانگ برداشت که: «آی گرگ! گرگ آمد» صدای دویدن مردان و کسانی
که روی زمین کار میکردند به گوش گرگ پیر که رسید، ندا داد که یاران عقبنشینی کنند
و پنهان شوند
گرگها چنان کردند که پیر گفته بود. مردان کشت و زرع با بیل و چوب در دست چون
رسیدند، نشانی از گرگی ندیدند. پس برفتند و دنبالۀ کار خویش گرفتند. ساعتی از رفتن
مردان گذشته بود که باز گرگ پیر دستور حملۀ بدون خونریزی! را صادر کرد. گرگهای
جوان باز از مخفیگاه بیرون جهیدند و باز فریاد «کمک کنید! گرگ آمد» از چوپان جوان
به آسمان شد. چیزی به رسیدن دوبارۀ مردان چوب به دست نمانده بود که گرگ پیر اشارت
پنهان شدن را به یاران داد. مردان چون رسیندند باز ردی از گرگ ندیدند. باز
بازگشتند. ساعتی بعد گرگ پیر مجرب دستور حملهای دوباره داد. این بار گرچه صدای
استمداد و کمکخواهی چوپان جوان با همۀ رنگی که از التماس و استیصال داشت و آبی
مهربان آسمان آفتابی آن روز را خراش میداد، ولی دیگر از صدای پای مردان چماقدار
خبری نبود. گرگ پیر پوزخندی زد و اولین بچه برۀ دم دست را خود به نیش کشید و به خاک
کشاند. مریدان پیر چنان کردند که میبایست.از آن ایام تا امروز کاتبان آن کتابها
بیآنکه به این «تاکتیک جنگی» گرگها بیندیشند، یک قلم در مزمت و سرکوفت آن چوپان
جوان نوشتهاند و آن بیچارۀ بیگناه را برای ما طفل معصومهای آن روزها «دروغگو
جا زده و معرفی کردهاند. خب این مربوط به آن روزگار و عصر معصومیت ما میشود
امروز که بنا به شرایط روز هر کداممان به ناچار برای خودمان گرگی شدهایم! چه؟ اگر
هنوز هم فکر میکنید که آن چوپان دروغگو بوده، یا کماکان دچار آن معصومیت قدیم
هستید و یا این حکایت را به این صورت نخوانده بودید. حالا دیگر بهانهای نداری
تصاویر دلخراش، جرم این کودکان چیست که چنین وحشیانه شکنجه می شوند؟
از دیر باز در بسیاری از شهرهای شیعه
ایران آئین قمه زنی رواج دارد. این عمل بخصوص در روزهای محرم با شدت
فراوانی انجام می گیرد. بسیاری از این مردمان اعتقادات عجیبی در این رابطه
دارند و همگی علت انجام این کار را ثواب بردن از این عمل می دانند
براستی چرا برخی اینگونه وحشیانه این عمل را علیه فرزندان خود انجام می دهند؟ و تا کی
ما باید شاهد این گونه رفتار ها باشیم؟
برگرفته از
اخبار جهان اسلام
و خداوند زن را آفرید
خداوند زن را در روز ششم خلقت آفرید فرشتگان مسحور تماشا بودند.
فرشته ای پرسید: خداوند گارا چرا روی این یک مخلوق این قدر وقت می گزارید؟
خدا پاسخ داد: نمی بینید شگفتی های بسیاری را که برای ساختن او لازم است؟!
باید قابل شستشو باشد باید بیش از دویست قطعه متحرک داشته باشد که در نهایتظرافت کارشان قابل تعویض باشد .
او باید در آن واحد غذاهای بسیار بپزد و در آن واحد چند کودک را در آغوش کشد.
آغوشش باید دردهای بسیاری را دوا کند از زانوی زخمی شده تا... قلب شکسته و همه اینها را فقط با دو دست انجام خواهد داد...
فرشته متحیر مانده بود ..." با دو دست ؟" امکان ندارد ؟" و این طرح برای همه آنها است؟!کار سختی است برای یک روز چرا فردا تمامش نمی کنید؟"
" نه نمی توانم" خداوند گار پاسخ داد...
"من به کامل کردن این موجود بسیار نزدیک هستم او عزیز دردانه ی من است ،
او خود را مداوا می کند وقتی بیمار است ، او می تواند روزی 18 ساعت کار کند."
فرشته نزدیک شد و چهره زن را لمس کرد.
"خداوندا چرا او را اینقدر نرم آفریده ای؟"
خداوند فرمود "آری او نرم است ولی با قدرت. باور نمی کنید چه کارهایی از او بر می آید ."
فرشته پرسید :" می تواند فکر کند؟"
خدا فرمود :" نه تنها می اندیشد ؛ بلکه می آموزد استدلال می کند و نتیجه می گیرد. "
فرشته گونه زن را لمس کرد ،
"خداوندا این مخلوق چکه می کند .شاید بارش را سنگین کرده ای."
خداوند فرمود:"نه چکه نمی کند این اشک است"
" اشک برای چیست؟ فرشته پرسید.
خداوند پاسخ داد: اشک وسیله ایست برای نمایش سوک ، عشق، تنهایی، دلتنگی و سرافرازی
فرشتگان متحیر مانده بودند... یکی گفت :
خداوندا واقعاً نابغه ای چه آفرینش شگفتی؟ زن...
خداوند گفت : " درست می گویی زن قدرتی دارد که همه را به شگفتی در می آورد.
او مشکلات بسیاری را حل می کند، بارهای سنگینی را بر دوش می کشد ،خوشبختی می آفریند، عشق می ورزد و معتقد است .
می خندد وقتی در دل فریاد می کشد ، می خواند، وقتی در دل می گرید ،می گرید در نهایت شوق و می خندد در نهایت ترس .
برای اعتقادش می جنگد و در مقابل بی عدالتی می ایستد
برای تداوم خانواده از خود گذشتگی می کند، دوست بیمار را به طبیب می رساند و عشق او مشروط به چون و چرا نیست. زن از شادمانی دیگران شادی می کند، از تولد کودک دیگری و ازدواج بیگانه لذت می برد، از مرگ انسانی دیگر قلبش می شکند، و در ناگواری ها سنگ صبور است.
با این همه در مصائب، نیروی خود را باز می گیرد و زندگی را دوباره می سازد.
اما .... در این موجود فقط یک نکته تاریک به چشم می خورد :
او ارزش گوهر والای خود را از یاد می برد...!
از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛ با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند...! **دکتر علی شریعتی**
سلام
امروز داشتم به ظلم فکر میکردم
ظلم چی هست ..چه جور معنا میکنیم؟تا کلمه ظلم به چشممون میخوره یاد جنگ یا تجاوز جنسی یا حق کسی خوردن به فکرمون میاد....
اما یه نظر دیگه دارم من که ظلم میتونه شاید کوچیکتر هم باشه میتونیم ظلم رو به هم پاس بدیم تا اینکه جامعه ای پر از ظلم داشته باشم
وقتی تو روابط دوستانه با دروغ و خیانت به هم نامردی میکنیم تا اینکه افکاری برای هم بسازیم که تو دنیا نمیشه به کسی اعتماد کرد ناخواسته میتونه به زندگی شخصی منتقل بشه و همین به جامعه.......
؛در سرزمینی که ابرها میگذرند بی آنکه ببارند بیشک ظلم بیداد میکند؛
خوب این جمله میتونه خیلی چیزها رو معنا کنه میشه نتیجه گرفت که الان در جامعه ظلم بیداد میکنه و ما یاد گرفتیم ظلمی که بهمون میشه رو با ظلم به دیگری جواب بدیم یاد نگرفتیم که جلوی ظلم بایستیم
میگن اخر ظلم شکست هست!!!!!!!!!!!!!!!!!
حتما زیاد شنیدیم یا به زبان اوردیم که در هر رابطه ایی یا کاری شکست میخوریم
ایا قبل از انجام کاری با نیت خالص و خواست خدا حرکت میکنیم؟یا این جمله ی کلیشه ایی که میگه به هرقیمتی انجامش میدم رو حاضریم کنار بذاریم و بدانیم هرقیمتی شاید ضایع شدن و ظلم کردن در حق دیگری هست!!!!!!!
ایا معنای عشق رایگان رو درک کردیم؟عشقی که بدون چشم داشت باشه
قدیمی ها میگفتن بار کج به منزل نمیرسه اره شاید در ان لحظه پیروز باشیم اما بازنده حقیقی هستیم
دیگه خدا حاظر نیست رحمت از اسمون بفرسته خیلی ها میگن اگر اسمون بغض کنه یا خدا ناراحت باشه اسمون گریه میکنه مثال این جمله:
؛ هوا گرفته بود. باران میبارید ... کودکی آهسته گفت: خدایا گریه نکن، درست میشه؛
اما من میگم وقتی خدا و اسمون خوشحال باشن رحمت میاد دیگه خدا خسته شده از ادم های که ظلم میکنن خدا پیش ملائک سر بلند نمیکنه کجاییند اشرف مخلوقات که ملائک سجده کنند شیطان به خدا میخنده میگه:
سالهاست که شیطان فریاد میزند : آدم پیدا کنید سجده خواهم کرد
بازم دم ادم هایی گرم که هنوز میتونن عشق رو به رایگان ببخشن معنای عشق رو فهمیدن عشق رو بخشیدن بدون چشم داشت شاید ظلم رو درک کردن و از انجام ندانش به عشق رسیدن عشق رو بدون چشم داشت بخشیدن هنر است ورنه هر بی سرپایی میتونه خودش رو عاشق نام کنه
بعضی وقتها فکر میکنم ..............
عاشقی چون فرهاد رو الگو کردن همینه از فرهاد چیو یاد گرفتیم فقط ظلمش رو اگر فرهاد عاشق بود خودکشی نمیکرد اخه اخر عشق به انسان خاکی همینه عشق با چشم داشت اخرش شکست هست فرهاد بیشتر از حقش به شهرت رسید کوه رو به سجده در نیاورد بلکه به خاطر پاداش تصمیم گرفت کوه را به تراش در بیاره..........
فرهاد کجایی ببینی و درک کنی که ظلم را چاشنی کارت کردی چه بسیار ادم هایی که عاشق شدن هیچ کجا اسمی از انها نیست در گمنامی خود مردند اما بسیار معنای عشق رو به گمنامان دیگر ارزانی داشتند...
ظلم ماندگار نیست .................
ادمی که بلانسبت خر نداره چه میدونه کاه یونجه چیه؟
اخه مسیحا تو که نه عاشقی نه میدونی وفا چیه ظلم چیه چی میگی واسه خودت...........
بنده پیر خراباتم که لطفش دائم هست ورنه شیخ و زاهد گاه هستو گاه نیست
درک شخصی مسیحا
آنگاه که غرور کسی را له می کنی
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش
را نشنوی
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری
می خواهم بدانم
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟