بوسه یعنی
بوسه یعنی خلسه در اعماق شب بوسه یعنی مستی از مشروب عشق بوسه یعنی آتش و گرمای تب بوسه یعنی لذت از دلدادگی لذت از شب، لذت از دیوانگی بوسه یعنی حس طعم خوب عشق
طعم شیرینی به رنگ سادگی بوسه آغازی برای ما شدن لحظه ایی با دلبری تنها شدن
بوسه سر فصل کتاب عاشقی بوسه رمز وارد دلها شدن بوسه آتش می زند بر جسم و حان بوسه یعنی عشق من ، با من بمان شرم در دلدادگی بی معنی است بوسه بر می دارد این شرم از میان طعم شیرین عسل از بوسه است پاسخ هر بوسه ایی بوسه است
بهترین هدیه پس از یک انتظار
بشنوید از من فقط یک بوسه است بوسه را تکرار می باید کرد بوسه یعنی عشق وآوازوسرود
بوسه یعنی وصل جانها از دو لب
بوسه یعنی پر زدن، یعنی صعود
سه شنبه، 2 مرداد هزار و سیصد و هشتاد و شـش
1:21 PM
خنده ی آدما همیشه از دلخوشی نیست گاهی شکستن دلی کمتر از ادم کشی نیست گاهی دل انقدر تنگ میشه که گریه هم کم میاره یه حرف ساده هم گاهی چقدر غم میاره.
PM
چند تا عکس love
چند تا عکس love
سه شنبه، 2 مرداد هزار و سیصد و هشتاد و شـش
1:10 PM
عاشقا همیشه پاکن!!!نه؟
تو کتاب عشق نوشته ... غم و غصه واسه عاشق
نوشته عاشق همیشه توی بحر غم اسیره دل عاشقم نمیشه آواز شادی بخونه آخه اونکه جون و قلبش توی زندونی اسیره توی این زندون نباشه طفلکی دلش میگیره
اون دل عاشق همیشه واسه یارش بیقراره
واسه برگشتن یارش همیشه چشم انتظاره
میشه خوند از تو نگاهش همه دردارو با هم چشماشم همیشه داره راز غصه ها رو با غم تو کتاب عشق نوشته عاشقا ساده و پاکن توی راه عشق همیشه صاف و ساده مثل خاکن
عاشقا همیشه پاکن
تا همیشه سینه چاکن
تا همیشه سینه چاکن
نظر یادت نره
یه رنگ سرخ و زیبا
مثل برگای شقایق
سه شنبه، 2 مرداد هزار و سیصد و هشتاد و شـش
1:09 PM
فقط بگو بگو باهام میای
خیلی سخته عاشق کسی بشی اما اون حتی ندونه درد تو از چشات نخونه قصه غمو علت لرزش دست سردتو خیلی سخته زندگیت فنا بشه واسه دیدن یه لبخند رو لباش واسه گفتن از امید و آرزو تو سیاهی غم انگیز شباش من نیومدم بگم عاشقتم چون از این حرفا پر گوش همه اشتباه که می گن گریه مرد رو زخم های تنش یه مرهم من نیومدم بگم تو هم مثه قصه ها بیا بریم از این دیار یا که خیلی مهربون یه مدتی واسه من ادای عشقو در بیار می خوای برنده باشی می دونم به همه می گم ببازن جلو پات هر چی اسپند به آتیش می کشم تا که چشمت نزنن بشن فدات تو می خوای پرنده باشی می دونم یه نفس هوای خوشبختی می خوای خودم آسمون هفتمت می شم تو فقط بگو بگو باهام میای .
سه شنبه، 2 مرداد هزار و سیصد و هشتاد و شـش
1:05 PM
افتخار و باکلاسی مال تو التماس و پاچه خواری مال من
هرچی موسیقی ِ شاده مال تو کاستای افتخاری مال من!!!
فهم شاخه های گل برای تو درک لوله ی بخاری مال من !
این شبای پرتقالی مال تو روزای آب دوغ خیاری مال من
هرچی خواسته ی جدیده مال تو وعده های خواستگاری مال من
نظر یادت نره گلم
سه شنبه، 2 مرداد هزار و سیصد و هشتاد و شـش
1:03 PM
این هم یه شعر زیبا از مریم حیدرزاده مگه ازت چی کم دارم که روز و شب ناز می کنی فکر می کنی ازم سری ، بال داری ، پرواز می کنی ؟ ما رو بگو سپردیمش دل و چشامونو به کی اون که به زندگی می گه ، نمایش عروسکی دارم از تو می نویسم تو یه روز سرد برفی قلمم نمی نویسه ، می گه تو نداری حرفی برو دیگه نبینمت ، خاطر خواهیت دروغ بوده تو خلوتم با گریه هام ، چه قدر سرت شلوغ بوده روشنی چشات نداره مرزی تو خیلی بیشتر از اینا می ارزی
جمعه، 15 تیر هزار و سیصد و هشتاد و شـش
7:38 AM
از فرش فروشی مزاحمتون میشم اجازه میدین دلمو فرش زیر پاتون کنم تا هیچ جا جز دل من پا نذارین؟
جمعه، 15 تیر هزار و سیصد و هشتاد و شـش
7:20 AM
بنام خداوند عشق
بنام خداوند عشق چند خطی باز برای اینکه بدانی هنوز هم به یادت هستم... بیا
ای رویای قشنگ، بیا تا به همه نشان بدهیم که رویا را فقط در عالم خواب
نمیشود زیارت کرد، بیا تا به همه ثابت کنیم که میتوان به رویاها هر چقدر
هم دور، دست یافت... بیا تا دست در دست هم فریاد بزنیم که عاشق هستیم و
عشق زیباست و عشق هنوز هم وجود دارد... میخواهم رازی را با تو در میان
بگزارم:هیچ میدانستی ای نازنین من که من قبل از تو عاشق باران بودم؟ و هیچ
خبر داری که وقتی عاشق تو شدم باران هم زیباتر شد؟؟ وقتی آسمان ناگهان
خشمگین میشود و صورت مهربانش سیاه میگردد و ناگهان بغضی که روزهایی بسیار
تحمل کرده، میشکند، من هم بیرون میروم و آسمان به دیدن من میاید و دستهایم
را در دستهایش میگیرد و میگوید که باز هم خبری برای من دارد. و من گوش
میکنم، ساکت و بی صدا... و او همچنان درددل میکند و ناگهان غرشی میکند و
به یادم میاندازد که ”ای دیوانه تو هم خود عاشقی پس چرا برایت
تعریف کنم؟ تو خوب میفهمی چه میکشم...“ آنگاه است که من هم بی امان
گریه را سر میدهم و با تکان دادن سر زمزمه میکنم:”میفهمم،
میفهمم...“ و همچنان من و آسمان در آغوش هم میگرییم... و آسمان بار
دیگر باز بانگ بلند میکند که:” بیا به من قول بده که وقتی به دلداده
و شیفته ات رسیدی، مرا فراموش نکنی...“ و من قول دادم... شاهزاده من
بدان که هر بار آسمان غمی داشت و به گریه افتاد من هم گریه خواهم کرد...
ولی بدان که گریه من دیگر از روی غم نخواهد بود بلکه گریه شادی خواهد بود
که من به عشق زندگی خود رسیده ام و من خوشبخت هستم ولی حیف که آسمان هنوز
هم تنهاست... ای عشق من، این بود راز من بود... مرا همچنان دوست بدار، چرا که من همیشه دوستت دارم
جمعه، 15 تیر هزار و سیصد و هشتاد و شـش
7:17 AM
سوختن؟
دل سوختن؟
رسم عاشقی این نیست که تک و تنها بسوزی و دیگر نمانی، ... کاش می دانستیم
که زودتر از ما، عشق ماست که برای دوری ما می سوزد و می سازد... کاش می
فهمیدیم که قدر بودن، قدر عاشقی، قدر عشق چیست و چقدر است، کاش بیراه نمی
رفتیم و می ماندیم چون روز اول، عاشق، عاشق، ...
بازی با کلمات
قشنگ است، بازیگری حرفه ای می خواهد، اما، قسم ، که حقیقت عشق، وجود
هرگونه بازی و بازیسازی را بی نیاز از دروغ و نیرنگ می سازد...
نمی
دانم! بلد نیستم! من نمی دانم دل سوختن برای چیست؟ مرا سوختنی نباشد جز
برای عشقم، برای او، برای بودن با او و دور ماندن از او، می سوزم، آری،
اما نه به درد این بازیگر قهار و خوشرنگ زندگی، نه به سختی و دل تنگی
نمادین این دنیای پوشالی...
آری می سوزم، از درد دور بودن و
عاشقی، از غم اشک و سردی، می سوزم، اما نمی دانم چرا؟ ... خودی برایم دیگر
نمانده است، نمی خواهم، خودی را که ز عشقم دور می سازد نمی خواهم، می
سوزانمش، آری، می سوزانمش هر دل و هر نگاهی که مرا دور سازد از عشقم،
و می بوسم، می بویم، می جویم دلی را، دستی را، سخنی را، نگاهی را، هر نسیم و بادی را که وجودم را به او و عشقم نزدیک سازد،
من بنده عشقم، بنده عاشقی.. |