چند بیت شعر پر معنا …
اگر لذت ترک لذت بدانی
دگر شهوت نفس لذت نخوانی
--------------------------------------------------------------------------------
از سینه تنگم دل دیوانه گریزد
دیوانه عجب نیست که از خانه گریزد
---------------------------------------------------------------------------masiha
----- roxx_maxx2000
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
--------------------------------------------------------------------------------
روزاحباب تو نورانی الی یوم الحساب
روزاعدای تو ظلمانی الی یوم القیام
--------------------------------------------------------------------------------
دیوانه کرد آرزوی وصل او مرا
از سر برون نمیرود این آرزو مر
--------------------------------------------------------------------------------
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
--------------------------------------------------------------------------------
آنکةعاشقانةخندیدخندهای منودزدید
پشت پلک مهربونی خواب یک توطئةمیدید
--------------------------------------------------------------------------------
تورامیبینم ومیلم زیادت میشود هردم
تورامیبینم ودردم زیادت میشود دردم
--------------------------------------------------------------------------------
هرکسی هم نفسم شددست آخرقفسم شد
منه ساده بخیالم که همه کاروکسم شد
--------------------------------------------------------------------------------
نیازارم ز خود هرگز دلی را
که می ترسم در آن جای تو باشد
--------------------------------------------------------------------------------
گر بی خبر آمدیم به کوی تو، دور نیست
فرصت نیافتیم که خود را خبر کنیم
--------------------------------------------------------------------------------
گرچه میدانم نمیآید،ولی هردم از شوق
سوی درمیآیم و هرسو،نگاهی میکنم
--------------------------------------------------------------------------------
از سوز محبت چه خبر اهل هوس را
این اتش عشق است نسوزد همه کس را
--------------------------------------------------------------------------------
آورم پیش تو از شوق پیام دگران
گویمت تا سخن خویش به نام دگران
--------------------------------------------------------------------------------
من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
--------------------------------------------------------------------------------
گاه گاهی به من ازمهر پیامی بفرست
فارغ ازحال خود و جان و جهانم مگذار
--------------------------------------------------------------------------------
غمی خواهم که غمخوارم تو باشی
دلی خواهم که دل آزارم تو باشی
--------------------------------------------------------------------------------
گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کند
حاشا که مشتری سر مویی زیان کند
--------------------------------------------------------------------------------
گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو نیست بگو راست بگو
--------------------------------------------------------------------------------
صبر در جور و جفای تو غلط بود غلط
تکیه بر عهد و وفای تو غلط بود غلط
--------------------------------------------------------------------------------
گرچه هرلحظه زبیداد تو خونین جگرم
هم بجان توکه ازجان بتو مشتاق ترم
--------------------------------------------------------------------------------
غیر از غم عشق تو ندارم , غم دیگر
شادم که جز این نیست مرا همدم دیگر
--------------------------------------------------------------------------------
دل که آشفته روی تو نباشد دل نیست
آنکه دیوانه خال تو نشد عاقل نیست
--------------------------------------------------------------------------------
زدرد عشق توبا کس حکایتی که نکردم
چرا جفای تو کم شد؟شکایتی که نکردم
--------------------------------------------------------------------------------
تو کیستی،که اینگونه،بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
--------------------------------------------------------------------------------
بشنو از نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
Add comment نوامبر 9th, 2006
زجر ِ من بودن
دشت خواب با کوه های
آبی ، نه شعری نه
میلادی
طلوعی بود که مغربش
گریه میکرد
ستاره ها دل نداشتند که
بخوابند
سوخته حتی خاکستر دشت
ستون ستون، حرمت ِ
احساس بی ریشه گی
قدم قدم، درد ِ بی
همخونان
بغض بغض زجر ِ من بودن
Add comment نوامبر 9th, 2006
سهراب سپهری
جهنم سرگردان
شب را نوشیدهام .
وبر این شاخههای شکسته میگریم.
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان!
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پرپر کنم.
Add comment نوامبر 2nd, 2006
عشق ، یعنی …
عشق یعنی مستی دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی سر به دار اویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی مست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
....
همیشه دوستت دارم
ای سر چشمه ی محبت
ای عشق واقعی
چگونه ستایشت کنم در حالی که قلبت از محبت بی نیاز است
چگونه ببوسمت وقتی که عشقت در وجودم جاری میشود
بگزار نامت را تکرار کنم نامت زیباست دلنشین است
چه داشته ای که اینگونه مرا تلسم کرده ای
من اینگونه نبودم تو عشق را با من آشنا کردی
تو هوای دلم را با طراوت کردی
زمانی که با تو هستم به آسمان به بیکران برواز میکنم
پس بدان دوستت دارم گرچه پایان راه را نمیدانم
........
شعر : بهار
من از قصه زندگی ام نمی ترسم
من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.
بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام
........
آن روزها - شعر - عشقولانه
آن روزها رفتند
آن روزهای خوب
آن روزهای سالم سرشار
آن آسمان های پر از پولک
آن شاخساران پر از گیلاس
آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها به یکدیگر
آن بام های بادبادکهای بازیگوش
آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
ان روزها رفتند
آن روزهایی کز شکاف پلکهای من
آوازهایم ، چون حبابی از هوا لبریز ، می جوشید
چشمم به روی هرچه می لغزید
آنرا چو شیر تازه مینوشید
گویی میان مردمکهایم
خرگوش نا آرام شادی بود
هر صبحدم با آفتاب پیر
به دشتهای ناشناس جستجو میرفت
شبها به جنگل های تاریکی فرو می رفت
آن روزها رفتند
آن روزهای برفی خاموش
کز پشت شیشه ، در اتاق گرم ،
هر دم به بیرون ، خیره میگشتم
پاکیزه برف من ، چو کرکی نرم ،
آرام میبارید
بر نردبام کهنه ی چوبی
بر رشته ی سست طناب رخت
بر گیسوان کاجهای پیر
و فکر می کردم به فردا ، آه
فردا –
حجم سفید لیز .
با خش خش چادر مادر بزرگ آغاز میشد
و با ظهور سایه مغشوش او، در چارچوب در
- که ناگهان خود را رها می کرد در احساس سرد نور –
و طرح سرگردان پرواز کبوترها
در جامهای رنگی شیشه
… فردا
گرمای کرسی خواب آور بود
من تند و بی پروا
دور از نگاه مادرم خط های باطل را
از مشق های کهنه ی خود پاک می کردم
چون برف می خوابید
در باغچه میگشتم افسرده
در پای گلدانهای خشک یاس
گنجشک های مرده ام را خاک می کردم
آن روزها رفتند
آن روزهای جذبه و حیرت
آن روزهای خواب و بیداری
آن روزهای هر سایه رازی داشت
هر جعبه ی صندوقخانه سر بسته گنجی را نهان می کرد
هر گوشه ، در سکوت ظهر ،
گویی جهانی بود
هر کس ز تاریکی نمی ترسید
در چشمهایم قهرمانی بود
آن روزها رفتند
آن روزهای عید
ان انتظار آفتاب و گل
آن رعشه های عطر
در اجتماع ساکت و محجوب نرگس های صحرایی
که شهر را در آخرین صبح زمستانی
دیدار می کردند
آوازهای دوره گردان در خیابان دراز لکه های سبز
بازار در بوهای سرگردان شناور بود
در بوی تند قهوه و ماهی
بازار در زیر قدمها پهن میشد ، کش می آمد ، با تمام
لحظه های راه می آمیخت
و چرخ می زد ، در ته چشم عروسکها
بازار مادر بود که میرفت با سرعت به سوی حجم
های رنگی سیال
و باز می آمد
با بسته های هدیه با زنبیل های پر
بازار باران بود که میریخت ، که میریخت ،
که می ریخت
..............
زیباترین گل
چه زیبا می شوی وقتی که می گردی سرپا سبز
تو را من دوســت می دارم تو را ای سبز بالا سبز
تو روح ســـبز بارانی , من آن نـــیلوفر خــــواهش
بیا بنشین کنارم سبز و بنشان خواهشم را سبز
دلم قد می کشـــــد تا آبشار صاف گیسویت
تو اما تشنه می خواهی مرا غرق تمنا سبز
به زیر اســـــمان چشــــم تو تا چند بنشــــینم
بگو پژمرده می خواهی مرا ای اسمان یا سبز
به هنگام عــبور از لحظه های آبی احساس
مرا پل می زند چشم تو از آبی ترین تا سبز
تو در چشم من آن زیـــباترین گـــل در بهارانی
به غیر از تو نمی بینم گلی در جمع گلها سبز
میان این همه گــــلهای رنــــگارنـــــگ باغ عشق
گل از چشم تو می چینم گل از چشم تو زیبا سبز
به شوق دیدنت سر می کشند از پشت پرچین ها
بــــهار آورترین گــــــلها هــــــمه محو تماشا سبز
فضــــــای دره از بــــوی بـــــهار آکنده می گردد
چون بر می داری آهسته قدم روی علفها سبز
بیا ای دختر دریا کــــــنار ســــــاحل چشمم
که دیدن دارد اینجا با تو چشم انداز دریا سبز
نه تنها عشق من احساس من یا شعر من شد سبز
که از لـــطف نــگاهت خـــــــاک هم گردیده حتا سبز