دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

شعر و عکس خوشکل (ممنون از راحیل و سحر بابت این هدیه)

می دانید چرا خیلی از مردم عشق را درست نمی فهمند ؟ چون عشق را با هوس عجین  کرده اند.
ٍ
وقتی انسانی گناه شکستهای خویش را به گردن دیگران می اندازد ، خوب است افتخار موفقیتهایش را نیز به آنها بدهد.

 

خودخواهی شما عشقتان را نابود می کند.
ٍ
ما زمانی می میریم که دیگه کسی ما را دوست نداشته باشد

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و چهارم مرداد 1386ساعت 14:18  توسط   |  3 نظر

تشنه ام چون کویر تبداری
 که زبان می کشد به سینه ی آب
 نه امیدی که چشمه ای یابم
 نه فریبی که ره برم به سراب .

در دلم سنگ تیره گون خطا
 در گلو عقده های پوزش لال

در سرم خاطرات بی سامان
 بر لبانم قصه های ماه وسال


چشم من بسته با طلسم شکیب
 زانکه شبکور شهر خورشیدم
 دیگرم دخمه ایست بستر خواب
 چون شبی پیش یار خوابیدم .

زیر آن دخمه پشت یک در کور
دیر گاهیست کز نهیب هراس
 می شنوم ناله باز کن در را
 با توام ای که می سپاری پاس

لیکن از گوشه های دخمه ی ژرف
 خسته آهنگ و آشنا به هراس ،
 پاسخ اید که - : باز کن در را
با تو ام ای که می سپاری پاس

+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم تیر 1386ساعت 2:35  توسط   |  4 نظر

نفس ها را به پشت ابر بستم
 شتابم را به سنگ صبر بستم
 به خاکم قطره ای باران نبارید
تن خود را به خشک قبر بستم
.

 به روی شاخه گل بی تاب مانده
 به پا شد بلبل در خواب مانده
 میان بوستان دیگر نبینی
 شب خاموش بی مهتاب مانده

+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم تیر 1386ساعت 2:32  توسط   |  2 نظر

 
چله نشین تو !

در هوای دیدنت یک عمر در چله نشستم.

چله را در مقدم عشقت شکستن دوست دارم.

بغض سر گردان ابرم قله ی آرامشم تو.
 
 
+ نوشته شده در  چهارشنبه ششم تیر 1386ساعت 4:30  توسط   |  یک نظر

فکر نکنی اگه بری
میرم یه جا زار می زنم
هی به خدا قسم میدم
که خودم و دار بزنم
فکر نکنی هرجا بری دلم رو راهی می کنم
تو در یای عشق تو من قلبم و ماهی میکنم
این همه خوشخیالی رو فراموشش کن عزیزم
یه زهر تلخ نفرته تو اغوشش کن عزیزم
فقط اینو بهت می گم دیگه ازت بریدم
از عشق تو چی دیدم ببین کجا رسیدم
+ نوشته شده در  شنبه دوم تیر 1386ساعت 3:52  توسط   |  3 نظر

آدما از آدما زود سیر می شن

آدما از عشق هم دلگیر می شن

آدما رو عشقشون پا می ذارن

آدما آدمو تنها می ذارن

منو دیگه نمی خوای خوب می دونم

تو کتاب دلت اینو می خونم

*****

یادته اون عشق رسوا یادته

اون همه دیوونگی ها یادته

تو می گفتی که گناه مقدسه

اول و آخر هر عشق هوسه

آدما آخ آدمای روزگار

چی می مونه از شماها یادگار

*****

دیگه از بگو مگو خسته شدم

من از اون قلب دو رو خسته شدم

نمی خوای بمونی توی این خونه

چشم تو دنبال چشمای اونه

همه ی حرفای تو یک بهونه ست

اون جهنمی که می گن این خونه ست

+ نوشته شده در  شنبه دوم تیر 1386ساعت 3:51  توسط   |  نظر بدهید

دگر مجنون نخواهم شد که لیلی رفت از دستم
دگر با کس نخواهم گفت من دیوانه ات هستم
دگر حلاج عشقم را به مژگانت نیاویزم
دگر باور نخواهم کرد من دردانه ات هستم
اگر چون بیژن عاشق به قعر چاه تو رفتم
به جان پرویز را دیدم که بیرون بردت از دستم
اگر فرهاد عشقم را به کوی تو فرستادم
به گیسویت قسم خوردم هنوزم عاشقت هستم
به دل امید می دادم که روزی بینمت اما
تو هم ای دل زمن گمشو که عشقت رفت از دستم
تو هم ای دل زمن گمشو که عشقت رفت از دستم
تو هم ای دل زمن گمشو که عشقت رفت از دستم 

+ نوشته شده در  شنبه دوم تیر 1386ساعت 3:49  توسط   |  نظر بدهید

الو میخوام حرف بزنم این دفعه شوخی ندارم
نه نمی خوام تهدید کنم یا سر کارت بزارم
این بار اخره که من دارم با تو حرف می زنم
خوب گوش بده به حرف من
من دارم از اینجا می رم
یه روز واست جون می دادم فقط تو رو می خواستمت
حالا ازت سیر شدم و دیگه کنار گذاشتمت
صدای پای تو دیگه برای من یه عادته
حرفای عاشقونمون تمامش از شکایته
می خوام بهت بگم برو دل به دل یکی ببند
بدش بشین کنارشو به عشق من فقط بخند
زیاده مثل تو واسم که جون میدن برای من 
برو با اون غریبه که تورو گرفته از دلم
به اون که صاحبت شده خیالی عاشقت شده
بزار بگم مبارکه به اونی که کنارته
بزار بگم مبارکه به اونی که کنارته
حرفام دیگه تموم شده چیزی نمونده که بگم
میخوام که تنهات بزارم
از این به بعد نه تو نه من
+ نوشته شده در  شنبه دوم تیر 1386ساعت 3:47  توسط   |  یک نظر

یک دانه کور

بی آنکه دنیا را ببیند

در لای آجرهای یک دیوار، گم بود

در آن جهان تنگ و تاریک

با باد و با باران غریبه

دور از بهار و نور و مردم بود

اما مدام احساس می کرد

بیرون از این بن بست

آن سوی این دیوار، چیزی هست

اما نمی دانست، آن چیست

با این وجود او مطمئن بود

این گونه بودن زندگی نیست

+ نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم خرداد 1386ساعت 5:10  توسط   |  2 نظر

TinyPic image

 

بگو اشتباهی دیدم ...بگو

اون که دیدم تو نبودی...بگو

بگو قلبت با کسی نیست بگو یارت دیگری نیست

بگو اشتباه میخونم بگو جز من دیگری نیست

بگو اشتباهی دیدم اون که دیدم تو نبودی

باورم نمیشه هر گز....تو که بی وفا نبودی

گفتم دوست دارم گفتی نمی خوام تو رو...

گفتم میخوام بمونم پیشت بمونم گفتی برو

می دونم دیگه منو دوست نداری

دیگه اسمم رو به خاطرت نمی یاری

آروم ....آروم عزیزم بیا ببین دارم می میرم آروم آروم

+ نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم خرداد 1386ساعت 4:55  توسط   |  یک نظر

 

با همه بی سرو سامانی ام ، باز بدنبال پریشانی ام

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست ، در پی ویران شدن آنی ام

آمده ام بلکه نگاهم کنی ، عاشق آن لحظه ی طوفانی ام

دل خوش گرمای کسی نیستم ، آمده ام تا تو بسوزانی ام

آمده ام با عطش سالها ، تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهی برگشته زدریا شدم ، تا تو بگیری و بمیرانی ام

خوب ترین حادثه می دانمت ، خوب ترین حادثه می دانی ام ؟؟؟

حرف بزن ابر مرا باز کن ، دیر زمانی ست که بارانی ام

حرف بزن حرف بزن سالهاست ، تشنه ی یک صحبت طولانی ام

ها...به کجا می کشی ام خوب من ، ها..نکشانی به پشیمانی ام.

+ نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم خرداد 1386ساعت 4:52  توسط   |  نظر بدهید

شبانه باز سری در قدمگه تو زدم

                          برای عرض ارادت به ساحتت مریم

گلی بچیدم و با عشق پرپرش کردم

                           برای  ریختن  زیر   قامتت   مریم

همیشه گفته ام و باز هم که میگویم

                           شدم  غلام  تو واین نجابتت مریم

بود که در دو جهان یاور رضا باشی

                        در آن جهان طلبم من شفاعتت مریم

 

+ نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم خرداد 1386ساعت 4:50  توسط   |  نظر بدهید

 

هنوز در به در کوچه های خاطره ام

                              هنوز اسم تو جا مانده کنج حنجره ام

هنوز مثل نخستین نگاه عاشق تو

                              در انحصار غم عشق در محاصره ام

به عشق اینکه ببینم دوباره میآیی

                              هنوز  روی  سکوی  کنار  پنجره ام

شب از بکارت روحم عبور کرد ولی

                                قسم به ماه نگاهت  هنوز  باکره ام

تو را به آینه سوگند میدهم  مریم

                              مرا به پنجره فولاد شب  نزن  گره ام

به چشم من غم عشق تو مثل دایره ایست

                            که من چو عقرب عاشق درون دایره ام

چقدر غم زده در سینه میتپد قلبم

                            همیشه بی تو من اینقدر غرق دلهره ام

تو مثل طعم غزل های من خوش آهنگی

                              و من شبیه تو یک واژه در محاوره ام

و لمس برف تنت حسرتی است در روحم

                              به خشکسالی  محض  کویر  پیکره ام

+ نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم خرداد 1386ساعت 4:43  توسط   |  یک نظر

آیینه پرسید: که چرا دیر کرده است، نکند دل دیگری او را اسیر کرده است، خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است، تنها دقایقی چند تأخیر کرده است، گفتم امروز هوا سرد بوده است، شاید موعد قرار تغییر کرده است؛….

خندید به سادگیم آیینه و گفت: احساس پاک تو را زنجیر کرده است، گفتم از عشق من چنین سخن مگوی، گفت خوابی سال‌ها دیر کرده است، در آیینه به خود نگاه می‌کنم ـ آه! عشق تو عجیب مرا پیر کرده است، راست گفت آیینه که منتظر نباش، او برای همیشه دیر کرده است

+ نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم خرداد 1386ساعت 4:29  توسط   |  نظر بدهید

همه روزها فکر من این ست همه شب سخنم که چرا غافل از احواله دله خویش تنم

از کجا امده ام امدنم بهره چه بود به کجا مروم اخر ننمای وطنم

مانده ام سخت که از چه صبد ساخت مرا مراده وی چه بوده از این ساختنم

انچه از عالمه والای من از ان گویم رخت بسته برانم که به انجا فکنم

+ نوشته شده در  دوشنبه چهاردهم خرداد 1386ساعت 17:8  توسط   |  یک نظر

این چه رسم این زمونه؟؟؟؟

 

لحظه ها آسه و آسه دست غم پاشونو بسته

صدای خرد جوانه...یه نفر دلش شکسته

توو دل یه قصر تاریک چند نفر شادن و مستن

انگاری خبر ندارن دل پیرا رو شکستن

اونا اون پیر رو روندن....فکر حالشو نکردن

ندیدن پیرای خسته توی خلوت گریه کردن

از توی همون اتاقک قاصدک خبر میاره

یه نفر داره میمیره تنها.....این چه رسم روزگاره؟!!!!!!!

+ نوشته شده در  یکشنبه سیزدهم خرداد 1386ساعت 4:14  توسط   |  نظر بدهید

 

عشق، خود بسنده است. عشق، برای آنکه کامل شود، به چیزی جز خود محتاج نیست. عشق، اگر عشق است کامل است. عشقی که کامل نیست عشق نیست برای مثال ، دایره ، کامل است . ما دایره ناقص نداریم. همه ی دایره‌ها کامل‌اند ، اگر دایره کامل نباشد، دایره نیست. کمال، خاصیت عشق است. هر عشقی، اگر عشق باشد، کامل نیز هست

+ نوشته شده در  یکشنبه سیزدهم خرداد 1386ساعت 4:12  توسط   |  نظر بدهید

شعر من حرف من است
حرف من خستگی سینه پر درد من است
شعر من حرف دلی است که در آن چشمه جوشان محبت جاریست
این شعر دلی است که در آن شاخه افسرده غمگین خاطر چشم بهاری دارد

 

+ نوشته شده در  یکشنبه سیزدهم خرداد 1386ساعت 4:7  توسط   |  یک نظر

در هنگمه مرگم در تابوتم سیاه رنکی بگذارید تا همه بدانند سیاه بخت از دنیا رفتم

چشمهایم را باز بگذارید تا همه بدانند حرفهای زیادی برای گفتن داشتم

تکه یخی بر روی تابوتم بگذارید تا بجای معشمقم اشک بریزد

+ نوشته شده در  پنجشنبه دهم خرداد 1386ساعت 2:19  توسط   |  یک نظر

کسی...

چیزهایی در دلمان هست که به زبان نمی آید

برایش واژه ای نساخته اند

خودمان هم درست معنایش را نمی فهمیم

چیزهایی از جنس دوست داشتن

خوبی دیگران را خواستن

غربت و تنهایی دلشکستگی

چشم انتظار کسی که حرف دل رابفهمد

وزبان دل را بلد باشد

چیزهایی که نه از جنس حرف وکلامند و نه از جنس...

+ نوشته شده در  پنجشنبه دهم خرداد 1386ساعت 2:16  توسط   |  یک نظر

گویی

خورشید گرمای خود را از دست داده است

و گل های سرخ عطری ندارند

و ستارگان دیگر نمی خوانند

آن گاه که چشم می گشایم و می بینم

با تو نیستم

به سوی من بیا

تا تو را حس کنم

و دنیا خواهد دید

داستان عشقی سوزان را

که شعله اش در قلب من خواهد بود

+ نوشته شده در  چهارشنبه نهم خرداد 1386ساعت 4:41  توسط   |  یک نظر

می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی

می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی

می رسد روزی که تنها در کنار عکس من

نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی...!

+ نوشته شده در  سه شنبه هشتم خرداد 1386ساعت 4:11  توسط   |  نظر بدهید

 

زندگی اجبا ر است مرگ انتظار است عشق یک بار است جدایی دشوار است فکر تو تکرار است اگر رفتم تو یادم کن اگر مردم تو خاکم کن اگر ماندم به مهر خود تو شادم کن!

+ نوشته شده در  سه شنبه هشتم خرداد 1386ساعت 3:52  توسط   |  یک نظر

+ نوشته شده در  دوشنبه هفتم خرداد 1386ساعت 12:25  توسط   |  یک نظر

به کودکی گفتند : عشق چیست؟
 
 گفت : بازی
 
 به نوجوانی گفتند : عشق چیست؟
 
 گفت : رفیق بازی
 
به جوانی گفتند : عشق چیست؟
 
 گفت : پول و ثروت
 
به پیرمردی گفتند : عشق چیست؟
 
گفت :عمر
 
به عاشقی گفتند : عشق چیست؟ چیزی نگفت.آهی کشید و
 
سخت گریست
+ نوشته شده در  دوشنبه هفتم خرداد 1386ساعت 12:5  توسط   |  یک نظر

ای شه طوس به دیدار توباز آمده ایم

در حریم تو پی عرض ونیاز آمده آَیم

ما گدائیم وتوئی پادشه بنده نواز

خدمت پادشه بنده نواز آمده ایم

دل مشتاق زبس تشنه دیدار توبود

بر لب چشمه الطاف تو باز آمده ایم

تا کنی با خبر از راز حقیقت مارا

با دلی پاک به خلوتگه راز آمده ایم

چهره بگشای که جان در قدمت افشانیم

قبله بنمای که از بهر نماز آمده ایم

بی جواز تو متاعی نپذیرند از ما

رحمتی کن که به امید جواز آمده ایم

خسروا از پی روییدن گرد حرمت

چون (رسا) بادل پر سوز وگداز آمده ایم

+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم خرداد 1386ساعت 13:39  توسط   |  نظر بدهید

رفتم،

مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

راهی به جز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید

در وادی گناه و جنونم کشانده بود

رفتم که داغ بوسه پر حسرت تو را  با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم

رفتم که نا تمام بمانم در این سرود

رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم رفتم مگو،

مگو دیگر چیزی مگو

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم خرداد 1386ساعت 13:36  توسط   |  نظر بدهید

 ای مسافر ! ای جدا ناشدنی ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببینمت .
بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم .
آه ! که نمیدانی ... سفرت روح مرا به دو نیم می کند ... و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید ...
بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده ات را .
مسافر من ! آنگاه که می روی کمی هم واپس نگر باش . با من سخنی بگو . مگذار یکباره از پا در افتم ... فراق صاعقه وار را بر نمی تابم ...
جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز... آرام تر بگذر
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد