یه نفر تمام روزاش پر رنج و سختیه
هیچ روزیش فرقی با روزای مبادا نداره
یه نفر تمام روزا و شباش طولانیه
بس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره
این پنجرهای که رد پاهای تو رو یادشه
این عطری که هنوز روی بالشه
یا همین بغضی که هیچ وقت قرار نیست وا بشه
اون مسیری که تا ابد قدمهامونو ازبره
چشمی که جز از خواب تو نمیپره
همین قهوهای که از تنهاییام تلختره
نه این...
نه اون...
نمیدونن
چرا دستمو از دستت کشیدم
اون قطره بارونی که بارونیمو سوراخ کرده
بالشی که تنها رفیق گریه و مرده
پا به پای گریههاش گریه کرده
اون دلی که رفته
که بر نگرده
این عقربهای که از جاش تکون نمیخوره
خونی که یخ زده تو رگام، راه نمیره، نمیسُره
این تیغی که نمیبره
نه این
نه اون
نمیدونن
هیچوقت خاطرههامو بهت پس نمیدم
فروغ فرخزاد
سلام
ببخشید که مدت ها نبودم. یعنی بودم و افسوس که نبودم. الان هم نیستم ولی بعضی وقت ها آدم مجبوره بر خلاف میل درونی اش کارهایی انجام بده.
زندگی مشترک ما الان ۵ ساله شده و اگه نامزدی رو هم حساب کنم ۷ سال. فکر کنم برای شناخت همدیگه فرصت کافی داشتیم و انصافا خوب هم شناخته ایم. به راستی میگم که هیچ نقطه مشترکی بین ما نیست.
من عاشق موسیقی سنتی و او عاشق موزیک به اصطلاح پاپ. همیشه آهنگ هایی گوش می کنه من ترجیح میدم چند دقیقه قبل از خودکشی گوش دهم.
من عاشق عالم سیاست و پیگیر اخبار و اون کاملا بی تفاوت.
من عاشق یاد گرفتن و خوندن و اون بی علاقه.
من ... و اون ...
نمی دونم چی شد اصلا فکر کردیم می تونیم همدیگه رو خوشبخت کنیم. بعد از ۷ سال هنوز نمی تونیم ۱۰ دقیقه مثل آدم راجع به یک موضوع بحث کنیم.
همیشه بحث هامون به پرخاشگری و داد و بیداد ختم میشه.
در کل شاید روزی ۱۰ دقیقه هم با هم صحبت نکنیم.
الان مدتیه که هیچ حسی بهش ندارم. حتی وقتی گریه می کنه دلم براش نمی سوزه. آدم سنگدلی نیستم ولی هیچ حسی در درونم نسبت به اون نیست.
اصلا انگار وجود نداره. نمیدونم چطور میشه خاتمه داد به این عذاب بی پایان.
نمی دونم.
پس خدا به شکل صندلیست میشود که روی او نشست
این
نتیجه را گرفت و بعد روی دستهاش دخیل بست
گاه شکل میز میشود دست
تکیه دادهام به او
لحظهای نگاه میکنم دست من سفیدتر شده ست
شکل
استکان به خود گرفت لب بزن نترس ناخدا
من هزار مست دیدهام؛ هر
کدام یک خدا به دست
اینکه او یکیست یا هزار واقعن چه فرق می کند
او
درون هرچه نیست، نیست او درون هرچه هست، هست
اولین خدا مداد بود
سرخمیده روی دفترم
زیر تیغ یک تراش کُنْد چرخ شد خدای من شکست
از
چه مینویسد این قلم اسم این غزل چه میشود
کفرِِ کافری ادیب؟
یا شعرِ ِشاعری خداپرست؟
مریم جعفری آذرمانی