دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

ای کاش از اول در سیاره ایی به جز زمین بودم

هستم اگر چه کمرنگ هر از گاهی در گذشته بیشتر در اینده و از حال بی خبر این است دلیل دیده نشدن من 

زندگی میکنم من هم به نوعی اما اگر بیشتر میخواهی بشنوی آب میخورم زمین تاب میخورم زمین هم میخورم بلند میشوم دستی به سرو رویم میکشم باز به راه خودم ادامه میدهم امشب شهر پر صدا به خواب رفته ارام اهسته در خلوت تنهایی خودم به کذشته سرک میکشم و میبینم جقدر تنها شده ام..............

اصرار زندگی دیگر نمیخواهم و امان از لحظه های سخت تصمیم که یا میروی به فنا یا که میروی به خورشید 

اسمان ها صدایم میکنند اما چه کنم که پاهایم به زمین گیر کرده اند......

ای کاش از اول در سیاره ایی به جز زمین بودم 

قسمت من ناکجا ابادی شد که زمین نام دارد .مریخ را دوست دارم شاید مشتری حداقل میدانم در انجا خریداری داشتم اما زمین نه خریداری نه مشتری اگر هم باشد انجه میفروشند چیزی نیست به جز معرفت که به قیمت ناچیز میفروشند 

میخواهم به مشتری بروم ببینم انجا هم شرافت خریداری و فروش میشود؟

انجا هم مرام و معرفت با دلار معامله میشود؟

اما میدانم هر جا که ادم باشه داستان همین است حتی اگر من تنها باشم چون باور دارم برای تحول یک نفر هم کافیست

نظرات 1 + ارسال نظر
یونس چهارشنبه 10 آبان 1391 ساعت 16:10 http://guardian.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد