دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

قانون . . .

 

 

قانون تو تنهایی من است


و تنهایی من قانون عشق


و عشق ارمغان دلدادگیست


و این سرنوشت سادگیست !


چه قانون عجیبی


چه ارمغان نجیبی


و چه سرنوشت تلخ و غریبی


که هر بار ستاره های زندگی ات را


با دستهای خود


راهی آسمان پر ستاره’ امید کنی


و خود در تنهایی و سکوت


با چشمهایی خیس از غرور


پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی


و خموش و بی صدا


به شادی ستاره های از تو گشته جدا

نظرات 3 + ارسال نظر
طناز چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 10:43

از ۵۲دو پله پایین می آیم . به اسمان چشم میدوزم .به چشمک خورشید لبخند میزنم .میخواهم فراموش کنم ....همه چیز را.

[ بدون نام ] شنبه 28 آبان 1390 ساعت 13:57

زن عشق می کارد و کینه درو می کند... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر... می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی .... برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی ... در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ... او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ... او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی...او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد .... او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ... او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر .....

طناز سه‌شنبه 8 آذر 1390 ساعت 22:59

زمان داره مثه برق ....... وااااای دلم پره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد